loading...
سرکان در انتظار فرج(عج)
abas بازدید : 11 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (1)

سوال 1- آیا درست است که شیعیان امام علی(ع) بدون حساب و کتاب وارد بهشت می شوند؟

پاسخ:  در برخی اخبار آمده است که شیعیان اهل بیت(ع) محاسبه می شوند ولی کسانی که مسئولیت حسابرسی آنان را بر عهده دارند ائمه(ع) هستند که برای آنان تقاضای بخشش کرده و وارد بهشتشان می کنند. حدیثی که از امام رضا(ع) روایت می کنند از جمله ی این اخبار است:« اگر روز قیامت حسابرسی شیعیان را به ما محول کردند هر کس دادخواهی اش بین او و خدایش بود در امر او داوری می کنیم و خدا هم خواسته ی ما را اجابت می کند. هر که دادخواهی اش با مردم بود برای وی تقاضای بخشش می کنیم و مردم هم او را به ما می بخشند و هر که دادخواهی اش بین او و ما بود، ما از هر کس دیگری به بخشش شایسته تریم و از او در می گذریم.

 

سوال 2- چگونه به بالاترین درجات تشیع دست پیدا کنیم؟
پاسخ: رسیدن به بالاترین درجات تشیع، با تقوا، عمل صالح، پیروی از اهل بیت و مودت و ولایت آنان و برائت از دشمنان آنان، همچنین زنده نگاه داشتن دستوارت آنها و عمل بدان امکان پذیر است. دستوراتی که آنان به شیعیانشان در جمیع احوال فرمودند همچون تقیه و امثال آن... و همچنین ولایتمداری نسبت به فرزندان آنها و مواظبت نسبت به عبادات، دوری از گناهان و قدم نگذاشتن در وادی شبهات و امثال آن.

 

سوال 3- در روایات داریم که « هر کس چهل شبانه روز اعمالش را برای خدا خالص کند چشمه های حکمت بر قلب و زبانش جاری می شود» نشانه های رسیدن به این درجه از اخلاص چیست؟

پاسخ: روشی وجود دارد که عرفا برای رسیدن به اخلاص طی چهل روز از آن استفاده می کنند و عبارت است از: مشارطه( با خود شرط کردن)، مراقبة( نظارت بر اعمال) و محاسبه(از خود حساب کشیدن).

کسی که می خواهد به این مقام ستایش شده دست یابد، باید هر صبح با خودش شرط کند که گناهی انجام ندهد یا از برخی مکروهات دوری کند. سپس از صبح تا شام بر نفس خود نظارت کند و هنگامی که سر بر بالین نهاد خود را محاسبه کند پس اگر در پایبندی به شرط هایش موفق بود حمد خدای را به جا آورد و اگر در شرطش خللی وارد شد استغفار کند و از صبح دیگر که برمی خیزد مجدانه در رعایت شرط بکوشد. پس چهل روز متوالی این کار  را انجام دهد امید است کسی که به این شروط پایبند است به مقام محمودی که در نظر داشت برسد و شایسته است هدفش از این اعمال کسب رضای خدا باشد نه تنها رسیدن به درجاتی از علم و حکمت.

abas بازدید : 10 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

 و اما اينكه اين نام شريف بر سر هر سوره تكرار شده ، نخست بايد دانست كه خداى سبحان كلمه (سوره ) را در كلام مجيدش چند جا آورده ، از آن جمله فرموده : (فاتوا بسورة مثله )، و فرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) و فرموده : (اذا انزلت سورة )، و فرموده : (سورة انزلناها و فرضناها). از اين آيات مى فهميم كه هر يك از اين سوره ها طائفه اى از كلام خدا است ، كه براى خود و جداگانه ، وحدتى دارند، نوعى از وحدت ، كه نه در ميان ابعاض يك سوره هست ، و نه ميان سوره اى و سوره اى ديگر.
و نيز از اينجا مى فهميم كه اغراض و مقاصدى كه از هر سوره بدست مى آيد مختلف است ، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ايفاء مى كند، غرضى را كه تا سوره تمام نشود آن غرض نيز تمام نمى شود، و بنا بر اين جمله (بسم الله ) در هر يك از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است كه در خصوص آن سوره تعقيب شده است .
پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است كه در خصوص اين سوره هست و آن معنائى كه از خصوص اين سوره بدست مى آيد، و از ريخت اين سوره برمى آيد حمد خدا است ، اما نه تنها بزبان ، بلكه باظهار عبوديت ، و نشان دادن عبادت و كمك خواهى و در خواست هدايت است ، پس كلامى است كه خدا به نيابت از طرف بندگان خود گفته ، تا ادب در مقام اظهار عبوديت را به بندگان خود بياموزد.
و اظهار عبوديت از بنده خدا همان عملى است كه مى كند، و قبل از انجامش بسم الله مى گويد، و امر ذى بال و مهم همين كارى است كه اقدام بر آن كرده ، پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است ، و معنايش اين است : خدايا من به نام تو عبوديت را براى تو آغاز مى كنم ، پس بايد گفت : متعلق باء در بسم الله سوره حمد ابتداء است ، در حقيقت مى خواهيم اخلاص در مقام عبوديت ، و گفتگوى با خدا را به حد كمال برسانيم ، و بگوئيم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز مى كنم ، تا اين عملم نشانه و مارك تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد، ممكن هم هست همانطور كه قبلا گفتيم متعلق آن فعل (ابتداء) باشد، و معنايش اين باشد كه خدايا من خواندن سوره و يا قرآن را با نام تو آغاز مى كنم ، بعضى هم گفته اند: (باء) استعانت است ، و لكن معنى ابتداء مناسب تر است ، براى اينكه در خود سوره ، مسئله استعانت صريحا آمده ، و فرمود: (اياك نستعين )، ديگر حاجت به آن نبود كه در بسم الله نيز آن را بياورد.
معنى و موارد استعمال لفظ (اسم )
و اما اسم ؟ اين كلمه در لغت بمعناى لفظى است كه بر مسمى دلالت كند، و اين كلمه از ماده (سمه ) اشتقاق يافته ، و سمه به معناى داغ و علامتى است كه بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود كداميك از كدام شخص است ، و ممكن هم هست اشتقاقش از (سمو) به معناى بلندى باشد، مبدا اشتقاقش هر چه باشد كارى نداريم ، فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ (اسم ) مى فهمد، لفظ دلالت كننده است ، و معلوم است كه لازمه اين معنا آن است كه اسم غير از مدلول و مسمى باشد.
البته اين يك استعمال است ، استعمال ديگر اينكه اسم بگوئيم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است ، كه در اين مورد كلمه (اسم ) ديگر از مقوله الفاظ نيست ، بلكه از اعيان خارجى است ، چون چنين اسمى همان مسماى كلمه (اسم ) به معناى قبلى است .
مثلا كلمه (عالم - دانا - كه يكى از اسماء خدايتعالى است ) اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به اين اسم مسمى شده ، و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش ، و همين كلمه در عين حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسير صفاتش خبرى نداريم ، در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنائى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم ، ديگر اسم لفظ نيست ، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات .
فرق بين اسم و اسم اسم و علت تفكيك بين آندو
و اما اينكه چرا با اين كلمه چنين معامله اى شده ، كه يكى مانند ساير كلمات از مقوله الفاظ، و جائى ديگر از مقوله اعيان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گوئيم علتش اين شده كه نخست ديده اند لفظ (اسم ) وضع شده براى الفاظى كه دلالت بر مسمياتى كند، ولى بعدها برخوردند كه اوصاف هر كسى در معرفى او و متمايز كردنش از ديگران كار اسم را مى كند، به طوريكه اگر اوصاف كسى طورى در نظر گرفته شود كه ذات او را حكايت كند، آن اوصاف درست كار الفاظ را مى كند، چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى كند، و چون چنين ديدند، اينگونه اوصاف را هم اسم ناميدند.
نتيجه اين نامگذارى اين شد كه فعلا (اسم ) همانطور كه در مورد لفظ استعمال مى شود، و بان لحاظ اصلا امرى لفظى است ، همچنين در مورد صفات معرف هر كسى نيز استعمال مى شود، و به اين لحاظ از مقوله الفاظ نيست ، بلكه از اعيان است .
آنگاه ديدند آن چيزى كه دلالت مى كند بر ذات ، و از هر چيزى به ذات نزديكتر است ، اسم بمعناى دوم است ، (كه با تجزيه و تحليل عقلى اسم شده )، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى كند، با وساطت اسم بمعناى دوم است ، از اين رو اسم بمعناى دوم را اسم ناميدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم .
البته همه اينها كه گفته شد مطالبى است كه تحليل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن كرد، پس هر جا كلمه (اسم ) را ديديم ، ناگزيريم حمل بر همان معناى اول كنيم .
در صدر اول اسلام اين نزاع همه مجامع را بخود مشغول كرده بود، و متكلمين بر سر آن مشاجره ها مى كردند، كه آيا اسم عين مسمى است ؟ و يا غير آنست ؟ ولكن اينگونه مسائل ديگر امروز مطرح نمى شود، چون آنقدر روشن شده كه به حد ضرورت رسيده است ، و ديگر صحيح نيست كه آدمى خود را به آن مشغول نموده ، قال و قيل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد، و حق را به يكطرف داده ، سخن ديگرى را ابطال كند، پس بهتر آن است كه ما نيز متعرض آن نشويم .
توضيح لفظ جلاله (الله )
و اما لفظ جلاله (الله )، اصل آن (ال اله ) بوده ، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و كلمه (اله ) از ماده (اله ) باشد، كه به معناى پرستش است ، وقتى مى گويند (اله الرجل و ياله )، معنايش اين است كه فلانى عبادت و پرستش كرد، ممكن هم هست از ماده (و ل ه ) باشد، كه بمعناى تحير و سرگردانى است ، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال ) به كسره فاء، و بمعناى مفعول (ماءلوه ) است ، همچنان كه كتاب بمعناى مكتوب (نوشته شده ) مى باشد، و اگر خدايرا اله گفته اند، چون ماءلوه و معبود است ، و يا بخاطر آن است كه عقول بشر در شناسائى او حيران و سرگردان است .
و ظاهرا كلمه (الله ) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص ) خدا شده ، و گرنه قبل از نزول قرآن اين كلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهليت نيز آن را مى شناختند، همچنان كه آيه شريفه : (و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ ليقولن الله ) (و اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده ، هر آينه خواهند گفت : الله )، و آيه : (فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشركائنا)، (پس درباره قربانيان خود گفتند: اين مال الله ، و اين مال شركائى كه ما براى خدا داريم )، اين شناسائى را تصديق مى كند.
از جمله ادله ايكه دلالت مى كند بر اينكه كلمه (الله ) علم و اسم خاص خدا است ، اين است كه خدايتعالى به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصيف مى شود، ولى با كلمه (الله ) توصيف نمى شود، مثلا ميگوئيم الله رحمان است ، رحيم است ، ولى بعكس آن نميگوئيم ، يعنى هرگز گفته نميشود: كه رحمان اين صفت را دارد كه الله است و نيز ميگوئيم (رحم الله و علم الله و رزق الله )، (خدا رحم كرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نميگوئيم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هيچيك از اسماء حسناى خدا قرار مى گيرد، و نه از آن چيزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته ميشود.
از آنجائى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدايت مى كند،و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است ، لذا مى توان گفت كه كلمه (الله ) بطور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد، و صحيح است بگوئيم لفظ جلاله (الله ) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است ، و گرنه اگر از اين تحليل بگذريم ، خود كلمه (الله ) پيش از اينكه نام خدايتعالى است ، بر هيچ چيز ديگرى دلالت ندارد، و غير از عنايتى كه در ماده (ا ل ه ) است ، هيچ عنايت ديگرى در آن بكار نرفته است .
معنى رحمن و رحيم و فرق آن دو
و اما دو وصف رحمان و رحيم ، دو صفتند كه از ماده رحمت اشتقاق يافته اند، و رحمت صفتى است انفعالى ، و تاءثر خاصى است درونى ، كه قلب هنگام ديدن كسى كه فاقد چيزى و يا محتاج به چيزى است كه نقص كار خود را تكميل كند، متاءثر شده ، و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى آيد، تا حاجت آن بيچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند، چيزيكه هست اين معنا با لوازم امكانيش درباره خدا صادق نيست ، و به عبارت ديگر، رحمت در خدايتعالى هم به معناى تاءثر قلبى نيست ، بلكه بايد نواقص امكانى آن را حذف كرد، و باقى مانده را كه همان اعطاء، و افاضه ، و رفع حاجت حاجتمند است ، به خدا نسبت داد.
كلمه (رحمان ) صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى كند، و كلمه (رحيم ) بر وزن فعيل صفت مشبهه است ، كه ثبات و بقاء و دوام را ميرساند، پس خداى رحمان معنايش خداى كثير الرحمه ، و معناى رحيم خداى دائم الرحمه است ، و بهمين جهت مناسب با كلمه رحمت اين است كه دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤ منين و كافر مى شود، و به همين معنا در بسيارى از موارد در قرآن استعمال شده ، از آن جمله فرموده : (الرحمن على العرش استوى )، (مصدر رحمت عامه خدا عرش است كه مهيمن بر همه موجودات است ) و نيز فرموده : (قل من كان فى الضلاله فليمدد له الرحمن مدا)، (بگو آن كس كه در ضلالت است بايد خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از اين قبيل موارد ديگر.
و نيز بهمين جهت مناسب تر آنست كه كلمه (رحيم ) بر نعمت دائمى ، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها بمؤ منين افاضه مى كند، و در عالمى افاضه مى كند كه فنا ناپذير است ، و آن عالم آخرت است ، همچنانكه خدايتعالى فرمود: (و كان بالمؤ منين رحيما)، (خداوند همواره ، به خصوص مؤ منين رحيم بوده است )، و نيز فرموده : (انه بهم رؤ ف رحيم )، (بدرستى كه او به ايشان رئوف و رحيم است )، و آياتى ديگر، و به همين جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است ، و شامل مؤ من و كافر مى شود، و رحيم خاص ‍ مؤ منين است .

abas بازدید : 21 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

سیّد علی خان (ره)در «الکلم الطّیب»می گوید :این ،استغاثه به امام زمان (ع)،هرجا باشی دو رکعت نماز با حمد و سوره به جای آور ،آنگاه رو به قبله زیر آسمان بایست و بگو :
«سلام الله الکامل التّامّ الشّامل العامّ ،وصلواته الدّائمة و برکاته القائمة التّامّه ،عل حجّة الله و ولیّه فی أرضه و بلاده، و خلیفته علی خلقه و عباده ،و سلالةالنّبوّة ،و بقیّة العترة و الصّفوة ،صاحب الزّمان ،و مظهر الایمان ،و ملقّن أحکام القرآن ،و مطهّر الأرض و ناشر العدل فی الطّول و العرض ،والحجّة القائم المهدیّ ،الإمام المنتظر المرضیّ ،و ابن الأئمة الطّاهرین ،الوصیّ بن الأوصیاء المرضیّین ،الهادی المعصوم بن الائمة الهداة المعصومین.
السّلام علیک یا معزّ المؤمین المستضعفین ،السّلام علیک یا مذلّ الکافرین المتکبّرین الظالمین . السّلام علیک یا مذل ّ الکافرین المتکبّرین الظالمین . السّلام علیک یا مولای یا صاحب الزّمان ،السّلام علیک یابن رسول الله، السّلام علیک یابن أمیر المؤمنین ،السّلام علیک یابن فاطمة الزّهرا ء سیّدة نساءالعالمین.
السلام علیک یابن الأئمة الحجج المعصومین و الإمام علی الخلق أجمعین ،السّلام علیک یا مولای سلام مخلص لک فی الولایة.
أشهد أنّک الإمام المهدیّ قولا و فعلاً ،وأنت الّذی تملأ الأرض قسطا و عدلا ،بعد ما ملئت جوراً و ظلماً فعجّل الله فرجک ،وسهّل مخرجک ،وقرّب زمانک ،و کثّر أنصارک و أعوانک ،وأنجز لک ما وعدک ،فهو أصدق القائلین «و نرد أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین».(1)
یا مولای یا صاحب الزّمان ،یابن رسول الله ،حاجتی کذا و کذا . فاشفع لی فی نجاحها ،فقد توجّهت إلیک بحاجتی ،لعلمی أنّ لک عند الله شفاعة مقبولة و مقاما محمودا ،فبحقّ من اختصّکم بأمره ،و ارتضاکم لسرّه ،و باشّأن الّذی لکم عند الله بینکم و بینه ،سل الله تعالی فی نجح طلبتی ،و إجابة دعوت ،وکشف کربتی ؛
سلام کامل ،تمام ،شامل و عامّ خداوند و درودهای همیشگی و برکات پاینده و کامل خدا ،بر حجّت خدا و ولیّ او بر روی زمین و شهرهای او و جانیشین او بر آفریدگان او و بندگانش و برنسل پاک نبوّت و باقی مانده عترت و برگزیدگان ،حضرت صاحب الزّمان و آشکار کننده ایمان و آموزنده و تعلیم گر احکام قرآن و پاک کننده زمین و نشر دهنده عدل در طول و عرض(جهان )و حجّت قائم مهدی ،امام منتظر پسندیده و فرزند پیشوایان پاک، وصی که فرزند اوصیای پسندیده است . راهنمای معصومی که فرزند امامان هدایت گر معصوم است.
سلام بر تو ای عزّت بخش مؤمنانی که آنها را ضعیف شمرده و به ناتوانی واداشته اند ،سلا م بر تو ای خوارکننده کافران متکبّر ستمگر ؛سلم بر تو ای مولای من ،ای صاحب الزّمان ؛سلام بر تو ای فرزند رسول خدا؛سلام بر توای فزرند امیر مؤمنان ؛سلام بر تو ای فرزند فاطمه زهرا سرور زنان جهانیان.
سلام بر تو ای فرزند امامان که حجّت های معصوم بودند و ای رهبر و پیشوای تمام خلایق؛سلام بر تو ای مولای من ؛سلام (کسی که در ولایت برای تو اخلاص دارد (تنها ولایت و محبّت تو را دارد).
شهادت می دهم که همانا تو پیشوای هدایت شده و هدایت گری از جهت گفتار و کردار و تو همان کسی هستی که زمین را از عدل و داد پر خواهی کرد بعد از آنکه از جور و ستم پرشده باشد ؛پس خدا در ظهورت تعجیل کند و خروجت را آسان و زمان ظهورت را نزدیک نماید و یاران و یاوران تو را زیاد گرداند و به آنچه به تو وعده داده است و فا کند،که او راستگوترین سخنگویان است (آنجا که می فرماید:)«می خواهیم بر اهل ایمانی که در زمین ضعیف شمرده شده اند منّت گذاشته ،ایشان را پیشوایان خلق و وارثان زمین قرار دهیم».
ای مولای من ای صاحب الزّمان ،ای فرزند رسول خدا ؛حاجتم چنین و چنان است [و به جای «کذاوکذا»حاجت خود را ذکر نماید ]،تو در مورد برآورده شدن آن برای من (در پیشگاه خدا)شفاعت کن ،که من به شما برای رفع حاجتم روی آورده ام ؛چون می دانم که شما را به امر خودش اختصاص داد و برای اسرار خود برگزید و به آن شأن و مقامی که نزد خدا برای شما است و ارتباطی که میان شما و اوست از خدا بخواهید که خواسته هایم را برآورده ساخته ،دعایم را مستجاب گرداند و اندوهم را برطرف سازد».
و هرچه دوست داری ،دعا کن و بخواه که ان شاءالله بر آورده می شود.(2)
علامه شیخ محمود عراقی در کتاب «دارالسّلام »- که در آن جریان کسانی که به ملاقات و عرض سلام خدمت امام زمان (ع)تشرّف یافته اند ،ذکر شده است ،می نویسد :این عمل را خودم تجربه کرده و آثار عجیبی از آن مشاهده نموده ام ،بعضی از علما از یاد دادن آن به نااهلان خودداری می کردند و از کارهایی بود که در گرفتاری های بزرگ آن را تجربه کرده بودند.(3)
ایشان در «دار السّلام »می فرماید :به نظرمی رسد سوره «فتح»و «نصر»برای بعد از سور ه «حمد»تعیین شده و فاضل معاصر آن را معیّن فرموده است و بعید نیست که انجام این عمل در نیمه شب معیّن شده باشد ؛چون راوی در آن وقت مأمور به انجام شده بود و اطلاقی در کلام نیست تا غیر آن وقت را هم شامل شود ،لذا قدر متیقّن و آن وقت حتمی و یقینی همان نیمه شب است.
فاضل معاصر از قول کفعمی قبل از نماز و زیارت علاوه بر تعیین این دو سوره ،غسل را نیز افزوده است ،هر چند در کتاب «مصباح الزائر»سوره معیّن نشده است . بنابراین آنچه از فرمایشات این بزرگواران ظاهر می شود این است که تعیین سوره ها و تعیین وقت گرچه اقوی نیست ولی به احتیاط نزدیک تر می باشد و انجام دادن غسل شرط نشده گر چه آن هم مطابق با احتیاط است.(4)
پی نوشت ها :
1ـ سوره قصص(28)،آیه 5.
2ـ مفاتیح الجنان ،ص177،الکلم الطّیب ،ص83.
3ـ التحفة الرضویّة ،ص134.
4ـ عراقی ،دارالسّلام ،ص197.

abas بازدید : 10 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ وقتی كه در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یكی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد كه حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد كه مانند گذشته یكی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل كشاورزی را انتخاب كرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی كه آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی: ) خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج كند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید..[1]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولی هواپرستی باعث شد كه قابیل از انجام این فرمان سرپیچی كند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلكه این تو هستی كه چنین انتخاب كرده‌ای؟»[2]
دو قربانی فرزندان آدم ـ علیه السلام
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای این كه به فرزندانش ثابت كند كه فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر كدام چیزی را در راه خدا قربانی كنید، اگر قربانی هر یك از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود كه صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل كه گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یكی را كه چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل كه كشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای كوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای كوه نهادند، طولی نكشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید كه هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می‌كند.[3]
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ـ علیه السلام ـ ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود كه هابیل مرد باصفا و فداكار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریك دل و حسود بود، چنان كه گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا كه می‌فرماید: « هنگامی كه هر كدام از فرزندان آدم، كاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یكی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری كه قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم كشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزكاران می‌پذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده كه علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس كشتن او این بود كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را كشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم ـ علیه السلام ـ عنایت كرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش كرد كه وصی بودنش را آشكار نكند، كه اگر آشكار كند قابیل او را خواهد كشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی كرد كه اگر چیزی از علم وصایتش را آشكار كند، او را نیز خواهد كشت.[4]
كشته شدن هابیل و دفن او
حسادت قابیل از یك سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، كینه او را به جوش آورد، نفس سركش بر او چیره شد، به طوری كه آشكارا به قابیل گفت: «تو را خواهم كشت».
آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می‌بُرّد، و خشم و غضب را جایگزین آن می‌گرداند.
هابیل كه از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت كرد و او را از این كار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزكاران را می‌پذیرد، تو نیز پرهیزكار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان كه اگر تو برای كشتن من دست دراز كنی، من دست به كشتن تو نمی‌زنم، زیرا از پروردگار جهان می‌ترسم، اگر چنین كنی بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد كه جزای ستمگران همین است.
نصایح و هشدارهای هابیل در روح پلید قابیل اثر نكرد، و نفس سركش او سركش‌تر شد و تصمیم گرفت كه برادرش را بكشد[5] لذا به دنبال فرصت می‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناكی دست بزند.
شیطان، قابیل را وسوسه می‎كرد و به او می‌گفت: «قربانی هابیل پذیرفته شد، ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار می‌كنند كه قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!»[6]
این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این كه فرصتی به دست آمد. حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای زیارت كعبه به مكّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش كرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می‌خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز».هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود كه: «دست از سركشی و طغیان بردار.»[7]
كشمكش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی‌دانست كه چگونه هابیل را بكشد. شیطان به او چنین القاء كرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشكن.»[8]
مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده‌ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شكست و در نتیجه آن را كشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای كشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.[9]
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده كه فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افكند. او سرگردان بود و نمی‌دانست كه آن جسد را چه كند (زیرا قبلاً ندیده بود كه انسانها را پس از مرگ به خاك می‌سپارند). چیزی نگذشت كه دید درّندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند، قابیل (كه گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش كشید، ولی باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك می‌افكند تا به آن حمله‌ور شوند.خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را كند و طعمه خود را در میان خاك پنهان نمود[10] تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد.

قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود كرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بی‌خبری خود ناراحت شد و فریاد برآورد:
«ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم؟»[11] (مائده، 31)
این نیز از عنایات الهی بود كه زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاك هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشی برای قابیل باشدكه بر اثر جهل و خوی زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادانتر است و همین نادانی و خوی زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.
اندوه شدید آدم ـ علیه السلام ـ، و دلداری خداوند
قابیل جنایتكار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم ـ علیه السلام ـ پرسید: «هابیل كجاست؟»قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی كه سراغش را از من می‌گیری؟!»
آدم ـ علیه السلام ـ كه از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابانها نهاد تا او را پیدا كند. هم چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. تا این كه دریافت كه او به دست قابیل كشته شده است. با ناراحتی گفت: «لعنت بر آن زمینی كه خون هابیل را پذیرفت».[12]
از آن پس آدم ـ علیه السلام ـ از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه می‌كرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.[13]
آدم ـ علیه السلام ـ در جستجویی دیگر، قتلگاه هابیل را پیدا كرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را كه خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت كرد. از آسمان ندایی خطاب به قابیل آمد كه لعنت بر تو باد كه برادرت را كشتی....
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شكایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست كه یاریش كند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانكاه نجات دهد.خداوند مهربان به آدم ـ علیه السلام ـ وحی كرد و به او بشارت داد كه: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا كنم كه جانشین او گردد.[1] .

از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یك سوره نساء: «... وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كثیراً و نِساءً» استفاده می‌شود كه در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در كار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم ـ علیه السلام ـ تكذیب شده است ( چنان كه در تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذكر شده) به نظر می‌رسد بهترین قول این است كه: قابیل و هابیل با دو دختر كه از بازماندگان نسل‌های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‎اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم ـ علیه السلام ـ ـ اولین انسان روی زمین نیست.

abas بازدید : 17 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

فرزندان آدم و حوا و نحوهء ازدواج آنها
آدم(ع) و حوا به فرمان خداوند سبحان با هم ازدواج کرده دارای فرزند شدند و در تواریخ و اخبار عدد فرزندان آنها را چهل فرزند و در پاره ای از روایات صد و حتی بیشتر ذکر کرده اند، که از آن جمله است پسران: هابیل، قابیل و شیث، دختران: عناق، اقلیما و لوزا.

 

در روایت دیگری از شیخ صدوق است که حوا پانصد شکم فرزند آورد و در هر شکم پسری و دختری که مجموعاً صاحب هزار اولاد گردید.(تاریخ انبیاء تألیف حسین عمادزاده، ج1، ص118)

 

به عبارتی حوا در ابتدا هابیل و خواهرش اقلیما را زائید و در شکم دوم قابیل و خواهرش لوزا متولد شدند و به روایتی دیگر آدم(ع) پس از قتل هابیل مدتی گریست و به حوا نزدیک نشد تا پس از سالیان دراز شیث به تنهایی متولد گردید که او را هبة الله نامیدند.

اما درباره کیفیت ازدواج فرزندان آدم(ع) و ازدیاد نسل آدم(ع) در زمین در روایات اختلاف است. قرآن در مورد ازدواج فرزندان آدم(ع) چیزی بیان نکرده و تنها روایات اسلامی است که ازدواج آنها را بطور کلی به دو گونه نقل کرده اند:

صورت اول آنکه حوا در هر نوبت بارداری دو فرزند یکی پسر و یکی دختر به دنیا می آورد و وقتی که آنها به سن بلوغ رسیدند، پسری که از نوبت اول بود با دختری که از نوبت دوم بود و پسر نوبت دوم با دختر نوبت اول ازدواج کردند و این گروه در جواب حرمت ازدواج با محارم می گویند چون در آن زمان چاره ای نبود خداوند اینگونه ازدواج را بطور موقت اجازه داد و سپس برای همیشه ممنوع گردانید.

 

صورت دوم آنکه خداوند برای پسران آدم(ع) همسرانی از حوریان و جنیان بصورت بشر فرستاد.(دوره کامل قصه های قرآن، تألیف سید محمد صحفی، ص24) به نقلی دیگر خداوند برای هابیل همسری بصورت فرشته و برای قابیل زنی بصورت جن خلق کرد.(حیاة القلوب، تألیف علامه مجلسی، ج1، ص196) و نسل بعد که دخترها و پسرها عموزاده بودند، با یکدیگر ازدواج نمودند و بدین ترتیب نسل بشر در روی زمین فزونی گرفت.

 

برای شیث نیز حوریه ای خلق شد مانند حوا که برای آدم(ع) خلق گردید و شیث از او صاحب دختری شد که نامش را حورة گذاردند.(بحارالانوار، تألیف علامه مجلسی، ج11،ص277و288)

عمر آدم و حوا و محل دفن آن دو
پس از آنکه شیث بزرگ شد، به فرمان خداوند، آدم(ع) او را وصی خود گردانید و اسرار نبوت را به وی سپرد و مختصات نبوت را نزد او گذاشت و درباره دفن و کفن خود به او سفارش کرده گفت: چون من از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و بر من نماز بگزار و بدنم را در تابوتی بگذا و تو نیز هنگان مرگت آنچه به تو آموختم و نزدت گذارده ام به بهترین فرزندانت بسپار...

پس از آنکه نهصد و سی سال از عمر آدم(ع) گذشت خدای تعالی او را از این جهان برد و عمر او به سر آمد.(ناسخ التواریخ، تألیف لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر، ج1، ص103) البته عمر آدم(ع) را ، نهصد و سی،همینطور هزاو چهل سال هم ذکر کرده اند.

پس از اینکه آدم(ع) از دنیا رفت، بدن او را در تابوتی گذارده درغار کوه ابوقبیس دفن کردند تا وقتی که حضرت نوح(ع) در زمان وقوع طوفان، آن تابوت را در کشتی نهاد و با خود به کوفه برد و د رغری که همان نجف کنونی است به خاک سپرد.(قصص قرآن یا تاریخ انبیاء، تألیف سید هاشم رسولی محلاتی،ج1،ص28و 29)

چنانچه در زیارت نامه امیر المؤمنین(ع) نیز آمده است: السّلامُ عَلَیکَ وَ عَلی ضَجیعکَ آدَمَ و نوحَ :یعنی سلام بر تو ای امیر مؤمنان و بر آدم و نوح که در کنار تو خفته و قبرشان در کنار قبر تو است.

 

درباره حوا نیز نوشته اند که پس از وفات آدم(ع) یک سال بیشتر زنده نبود و پانزده روز بیمار شد و از دنیا رفت و در کنار جایگاه آدم(ع) او را به خاک سپردند، ولی آنچه معروف است اینکه حوا در جده مدفون می باشد و به همین جهت جده نام گرفته است.

abas بازدید : 11 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

ماجرای هُدهُد و بُلْقَیس
حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با تمام حشمت و شكوه و قدرت بی‎نظیر بر جهان حكومت می‎كرد. پایتخت او بیت المقدس در شام بود. خداوند نیروهای عظیم و امكانات بسیار در اختیار او قرار داده بود،‌تا آن جا كه رعد و برق و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حیوانات دیگر تحت فرمان او بودند. و او زبان همه آنها را می‎دانست.

هدف حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ این بود كه همه انسانها را به سوی خدا و توحید و اهداف الهی دعوت كند و از هرگونه انحراف و گناه باز دارد و همه امكانات را در خدمت جذب مردم به سوی خدا قرار دهد.

در همین عصر در سرزمین یمن، بانویی به نام «بُلْقَیس» بر ملت خود حكومت می‎كرد و دارای تشكیلات عظیم سلطنتی بود. ولی او و ملتش به جای خدا، خورشید پرست و بت پرست بودند و از برنامه‎های الهی به دور بوده و راه انحراف و فساد را می‎پیمودند. بنابراین لازم بود كه حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با رهبریها و رهنمودهای خردمندانه خود آنها را از بیراهه و كجرویها به سوی توحید دعوت كند. و مالاریای بت پرستی را كه واگیر نیز بود، ریشه كن نماید.

روزی حضرت سلیمان بر تخت حكومت نشسته بود. همه پرندگان كه خداوند آنها را تحت تسخیر سلیمان قرار داده بود با نظمی مخصوص در بالای سر سلیمان كنار هم صف كشیده بودند و پر در میان پر نهاده و برای تخت سلیمان سایه‎ای تشكیل داده بودند تا تابش مستقیم خورشید، سلیمان را نیازارد.

 

در میان پرندگان، هُدهُد (شانه به سر) غایب بود، و همین امر باعث شده بود به اندازه جای خالی او نور خورشید به نزدیك تخت سلیمان بتابد.
سلیمان دید روزنه‎ای از نور خورشید به كنار تخت تابیده، سرش را بلند كرد و به پرندگان نگریست دریافت هُدهُد غایب است. پرسید: «چرا هُدهُد را نمی‎بینم، او غایب است. به خاطر عدم حضورش او را تنبیهی شدید كرده یا ذبح می‎كنم مگر این كه دلیل روشنی برای عدم حضورش بیاورد.»

چندان طول نكشید كه هُدهُد به محضر سلیمان ـ علیه السلام ـ آمد، و عذر عدم حضور خود را به حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ چنین گزارش داد:
«من از سرزمین سبأ، (واقع در یمَن) یك خبر قطعی آورده‎ام. من زنی را دیدم كه بر مردم (یمن) حكومت می‎كند و همه چیز مخصوصاً تخت عظیمی را در اختیار دارد. من دیدم آن زن و ملتش خورشید را می‎پرستند و برای غیر خدا سجده می‎نمایند، و شیطان اعمال آنها را در نظرشان زینت داده و از راه راست باز داشته است و آنها هدایت نخواهند شد، چرا كه آنها خدا را پرستش نمی‎كنند...! آن خداوندی كه معبودی جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است.»[1]

حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ عذر غیبت هُدهُد را پذیرفت، و بی‎درنگ در مورد نجات ملكه سبأ و ملتش احساس مسؤولیت نمود و نامه‎ای برای ملكه سبا (بُلْقَیس) فرستاد و او را دعوت به توحید كرد. نامه كوتاه اما بسیار پر معنا بود و در آن چنین آمده بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان ـ توصیه من این است كه برتری جویی نسبت به من نكنید و به سوی من بیایید و تسلیم حق گردید.»[2]

سلیمان ـ علیه السلام ـ نامه را به هُدهُد داد و فرمود: «ما تحقیق می‎كنیم تا ببینیم تو راست می‎گویی یا دروغ؟ این نامه را ببر و بركنار تخت ملكه سبأ بیفكن، سپس برگرد تا ببینیم آنها در برابر دعوت ما چه می‎كنند؟!»

هُدهُد نامه را با خود برداشت و از شام به سوی یمن ره سپرد و از همان بالا نامه را كنار تخت بُلْقَیس انداخت.

ردّ هدیه بُلْقَیس از جانب سلیمان ـ علیه السلام ـ
بُلْقَیس در كنار تخت خود نامه‎ای یافت كه پس از خواندن آن دریافت كه نامه از طرف شخص بزرگی برای او فرستاده شده است و مطالب پرارزشی دارد. بزرگان كشور خود را به گرد هم آورد و با آنها در این باره مشورت كرد. آنها گفتند: «ما نیروی كافی داریم و می‎توانیم بجنگیم و هرگز تسلیم نمی‎شویم.»
ولی بُلْقَیس اتخاذ طریق مسالمت آمیز را بر جنگ ترجیح می‎داد و این را دریافته بود كه جنگ موجب ویرانی می‎شود، و تا راه حلّی وجود دارد نباید آتش جنگ را برافروخت. او پیشنهاد كرد كه: هدیه‎ای گرانبها برای سلیمان می‎فرستم تا ببینم فرستادگان من چه خبر می‎آورند.[3]

بُلْقَیس در جلسه مشورت گفت: من با فرستادگان هدیه برای سلیمان، او را امتحان می‎كنم. اگر او پیامبر باشد میل به دنیا ندارد و هدیه ما را نمی‎پذیرد، و اگر شاه باشد، می‎پذیرد. در نتیجه اگر دریافتیم او پیامبر است، قدرت مقاومت در مقابل او را نخواهیم داشت و باید تسلیم حق گردیم.

بُلْقَیس گوهر بسیار گرانبهایی را در میان حُقّه (ظرف مخصوصی) نهاد و به فرستادگان گفت: «این گوهر را به سلیمان می‎رسانید و اهداء می‎كنید.»[4]

فرستادگان ملكه سبأ به بیت المقدس و به محضر حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ آمدند و هدایای ملكه سبأ را به حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ تقدیم نمودند، به گمان این كه سلیمان از مشاهده آن هدایا، خشنود می‎شود و به آنها شادباش می‎گوید.

امّا همین كه با سلیمان روبرو شدند، صحنه عجیبی در برابر آنان نمایان شد. سلیمان ـ علیه السلام ـ نه تنها از آنها استقبال نكرد، بلكه به آنها گفت: «آیا شما می‎خواهید مرا با مال خود كمك كنید درحالی كه این اموال در نظر من بی‎ارزش است، بلكه آن چه خداوند به من داده از آن چه به شما داده برتر است. مال چه ارزشی در برابر مقام نبوّت و علم و هدایت دارد، این شما هستید كه به هدایای خود شادمان می‎باشید. «فَما آتانِی اللَّهُ خَیرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیتِكُمْ تَفْرَحُونْ»

آری این شما هستید كه مرعوب و شیفته هدایای پر زرق و برق می‎شوید، ولی اینها در نظر من كم ارزشند.

سپس سلیمان ـ علیه السلام ـ با قاطعیت به فرستاده مخصوص ملكه سبأ فرمود: «به سوی ملكه سبأ و سران كشورت باز گرد و این هدایا را نیز با خود ببر، اما بدان ما به زودی با لشكرهایی به سراغ آنها خواهیم آمد كه توانایی مقابله با آن را نداشته باشند، و ما آنها را از آن سرزمین آباد (یمن) خارج می‎كنیم در حالی كه كوچك و حقیر خواهند بود.»[5]

پیوستن بُلقیس به سلیمان ـ علیه السلام ـ و ازدواج با او
فرستاده مخصوص سلیمان با همراهان به یمن بازگشتند و عظمت مقام و توان و قدرت سپاه سلیمان و نپذیرفتن هدیه را به ملكه سبأ گزارش دادند.
بُلْقَیس دریافت كه ناگزیر باید تسلیم فرمان سلیمان (كه فرمان حق و توحید است) گردد و برای حفظ و سلامت خود و جامعه هیچ راهی جز پیوستن به امّت سلیمان ندارد. به دنبال این تصمیم با جمعی از اشراف قوم خود حركت كردند و یمن را به قصد شام ترك گفتند، تا از نزدیك به تحقیق بیشتر بپردازند.
هنگامی كه سلیمان از آمدن بُلْقَیس و همراهانش به طرف شام اطلاع یافت، به حاضران فرمود: «كدام یك از شما توانایی دارید، پیش از آن كه آنها به این جا آیند، تخت ملكه سبأ را برای من بیاورید.»

عفریتی از جنّ (یعنی یكی از گردنكشان جنیان) گفت: من آن را نزد تو می‎آورم، پیش از آن كه از مجلست برخیزی. اما «آصف بن برخیا» كه از علم كتاب آسمانی بهره‎مند بود گفت: من آن تخت را قبل از آن كه چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد.»

لحظه‎ای نگذشت كه سلیمان، تخت بُلْقَیس را در كنار خود دید و بی‎درنگ به ستایش و شكر خدا پرداخت و گفت:
«هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ؛ این موهبت، از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش كند كه آیا شكر او را به جا می‎آورم، یا كفران می‎كنم.»[6]

سپس سلیمان ـ علیه السلام ـ دستور داد تا تخت را اندكی جابجا كرده و تغییر دهند تا وقتی كه بُلْقَیس آمد، ببینند در مقابل این پرسش كه آیا این تخت تو است یا نه، چه جواب می‎دهد.طولی نكشید كه بُلْقَیس و همراهان به حضور سلیمان آمدند. شخصی به تخت او اشاره كرد و به بُلْقَیس گفت: «آیا تخت تو این گونه است؟!».

بُلْقَیس دریافت كه تخت خود اوست و از طریق اعجاز، پیش از ورودش به آن جا آورده شده است. او با مشاهده این معجزه، تسلیم حق شد و آیین حضرت سلیمان را پذیرفت. او قبلاً نیز نشانه‎هایی از حقّانیت نبوّت سلیمان را دریافته بود، به هر حال به آیین سلیمان پیوست و به نقل مشهور با سلیمان ازدواج كرد و هر دو در ارشاد مردم به سوی یكتا پرستی كوشیدند.[7]

چگونگی ملاقات بُلْقَیس با سلیمان، و ایمان آوردن او
قبل از ورود بُلْقَیس به قصر سلیمان، سلیمان ـ علیه السلام ـ دستور داده بود صحن یكی از قصرها را از بلور بسازند، ‌و از زیر بلورها آب جاری عبور دهند. (و این دستور به خاطر جذب دل بُلْقَیس، و یك نوع اعجاز بود)
هنگامی كه ملكه سبأ با همراهان وارد قصر شد، یكی از مأموران قصر به او گفت: «داخل صحن قصر شو!»
ملكه هنگام ورود به صحن قصر گمان كرد كه سراسر صحن را نهر آب فراگرفته است، از این رو تا ساق، پاهایش را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد، در حالی كه حیران و شگفت زده شده بود كه آب در این جا چه می‎كند؟ اما به زودی سلیمان ـ علیه السلام ـ او را از حیرت بیرون آورد و به او فرمود: «این حیاط قصر است كه از بلور صاف ساخته شده است، این آب نیست كه موجب برهنگی پای تو شود.»[8]

پس از آن كه ملكه سبأ نشانه‎های متعدّدی از حقّانیت دعوت سلیمان ـ علیه السلام ـ را مشاهده كرد و از طرفی دید كه با آن همه قدرت، او دارای اخلاق نیك مخصوصی است كه هیچ شباهتی به اخلاق شاهان ندارد، از این رو با صدق دل به نبوت سلیمان ـ علیه السلام ـ ایمان آورد و به خیل صالحان پیوست.[1]. نمل، 20 تا 26؛ تفسیر القُمّی. این مطلب حاكی است كه پرندگان دارای هوش و دریافت هستند.

-------------------------------------------

پی نوشت ها
[2]. نمل، 30 تا 31.
[3]. نمل، 29 تا 35.
[4]. بحار، ج 14، ص 111.
[5]. نمل، 36 و 37.
[6]. نمل، 40.
[7]. بحار، ج 14، ص 112.
[8]. نمل، 41.

abas بازدید : 19 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

پرده‌ي اول؛ علي: دل من

تصميم به ازدواج گرفته بودم ولي جرأت نمي‌کردم اين مطلب را به سرورم بگويم، اما شب و روز در فکر آينده‌ي خود بودم، تا اينکه يك روز كه پيش حبيبم بودم به من گفت: علي جان! با ازدواج چطوري؟ من كه سرم پايين بود، زير چشمي مي‌ديدم كه پيامبر چه لذت پدرانه‌اي مي‌برند از اينكه به دامادي من فكر مي كند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است.  اما دلم عين سير و سركه مي‌جوشيد، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبري باخته بود و مي‌ترسيدم كه حضرت كسي ديگري را به من پيشنهاد دهد. در قبيله ما، قريش، دختر كم نبود، اما آنكه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.

پرده‌ي دوم؛ باز هم علي: خبر آمد خبري در راه است

نفهميدم چه شده بود که گفتند حبيبت با تو كار دارد.  او جان من بود كه تا ندايش به گوش مي‌رسيد لبيك من به سوي او پرّان مي‌شد. اما اينبار دلم كمي مي‌لرزيد انگار چيزي فهميده بود. خودم را به خانه امّ‌سلمه رساندم ، تا چشم پيامبر به من افتاد از جا كنده شده و دستهايش را گشود به سوي من آمد. من كه بهتم برده بود. چقدر پيامبر خوشحال بود! چشمانش برق مي زد و چنان مي‌خنديد كه دندانهاي نازش پيدا بود، و من همچنان بهت زده بودم كه گفت: علي جانم! مژده بده! مژده! . گفتم سرورم خير است انشاالله، اول بگوييد چه شده! همچنانكه مرا به سينه‌ي خود فشار مي‌داد و مي‌خنديد گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت.

مرا مي‌گويي! پاهايم سست شد! پر از شور و تشويش. ديگر صبر نداشتم. ماجرا چيست؟ من بي دلم.

پرده‌ي سوم؛ حبيب خدا:  در آسمان

نشسته بودم كه دوست آسماني من، جبرئيل،  با شاخه‌هاي سنبل و ميخك (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوييدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتي است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداري ؟ خداوند حوران بهشت را امر فرموده که تمام فردوس را تزيين كنند، به بادهاي بهشتي هم دستور داده تا با بوي انواع عطر بوزند، و حورالعين را به خواندن سوره‌هاي «طه» ، «ياسين» ، «شوري» و... امر فرمود، و به يک ... .

جبرئيل هم ذوق زده و يك نفس، با آب و تاب مشغول تعريف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم . اين همه بريز و بپاش براي چه؟ مگر عروسيه؟! در اين فكرها بودم كه دوستم گفت: خدا به جارچي بهشت گفته كه جار بزند: اي پريان من! اي بهشتيان جمع شويد كه اينجا جشن عروسي است! فاطمه را عروس علي كردم. علي به دلبرش رسيد، آخر آنها دل داده‌ي هم بودند... . جبرئيل همچنان داشت تعريف مي‌كرد. اما من وقتي اين را شنيدم ناگاه به شوق از جا پريدم و خدا را شكر گفتم. بنازم به تو اي خداي خوب من كه چه خوب در و تخته را به هم جور مي‌كني. خودم را جمع كردم كه ببينم ديگر چه خبر بوده. دوست آسمانيم گفت: خداوند تبارک و تعالي به راحيل، آ ن پري خوش كلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند.

پرده‌ي چهارم؛ راحيل:  قرار عاشقيفرشته

من هم مثل همه پر از شور بودم و تصميم داشتم كه خطبه‌ي اين دو عاشق را به زيباترين شكل بخوانم، خطبه‌اي ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبه‌ي زهرا و علي را مي‌خواندم. همه ساكت بودند و من گلواژه‌هاي ادبستان عاشقي را بر هم مي‌تنيدم. همه ساكت بودند و به من گوش مي‌دادند. تا آنكه من با صلواتي به حبيب خدا كلامم را تمام كردم كه خِتامش به مِسك باشد. به شور اين پيوند و اتمام خطبه همهمه‌اي به پا شد كه ناگاه آن خدا به ندايي گفت: «اي حوريان بهشت من! به علي بن ابي طالب حبيب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبريک بگوييد. من براي آنان خير و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض كردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بيشتر از آنچه ما در بهشت ديديم نيست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: اي راحيل! از جمله برکت من بر آن دو اين است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه مي‌کنم و حجّت خود بر مردم قرارشان مي‌دهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزنداني بوجود خواهم آورد که در زمين گنجينه‌داران معادن حکمت من باشند.

 

پرده‌ي پنجم؛ علي: شكرانه

من به عشقم رسيده بودم و بسان موج به ساحل رسيده آرام بودم. و تنها آنچه بايد مي‌كردم افتادن به پاي كسي بود كه پيوند دهنده‌ي دلهاست. اين بود كه بيدرنگ و متواضعانه، از صميم دل زبان گشودم كه: «رَبِّ اَوزِعني اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التي اَنعمتَ عَلَيَّ» پروردگارا! مرا بر آن‌ دار که شکر نعمتي که به من دادي، به ‌جاي آرم (نمل: 19)

حبيبم نيز دعاي مرا آمين گفت .

حلقه

پرده‌ي ششم؛ پيامبر: راز ناز

رازي در دلم بود كه بايد به علي مي‌گفتم. او بايد مي‌دانست كه چقدر براي من و دخترم عزيز است. صدايش كردم و به او گفتم: علي جانم! بزرگاني از قريش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاري کرديم ولي او را به ما ندادي، بلکه به عقد علي در آوردي، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من اين کار را نکرده‌ام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علي در آورد، جبرئيل بر من نازل گشت و گفت: اي محمّد! خداوند- جل جلاله- مي‌فرمايد: اگر علي را خلق نکرده بودم، براي دخترت فاطمه، در روي زمين، از آدم تا خاتم، کفو وهمتايي نبود. آري تو همسر زهرايي. جز تو كسي در قد زهرا نبود. جز تو كه مي‌تواند نيمه‌ي زيبنده‌ي زهرا باشد؟ كه مي‌تواند پدر حسنين باشد؟ دوستت دارم علي جان!

پرده‌ي هفتم؛ من: خوشه‌هاي پند

 من وارد صحنه مي‌شوم. چراغها روشن مي‌شود. هنوز گونه‌ تماشاچيان به تب اين نمايش گرم است و چشمها خيره. وسط صحنه مي‌ايستم و شروع مي‌كنم:بركت

سلام

به شما شاهدان اين پيوند آسماني، تبريك مي‌گويم.

سوالي از شما مي‌پرسم: كجاي اين داستان زندگي و دنياي رنگ باخته‌ي من و تو را نقش مي‌زند؟

چند دقيقه‌اي بر جاي خود بنشينيد. و همچنان كه به اين آيات گوش مي كني، ببين علي و زهرا كه حجت براي تو هستند ماجراي ازدواجشان چه درسي براي تو دارد؟

من از خودم شروع مي‌كنم. درسي كه من گرفتم اينها بود:

1- زن و شوهر بايد كفو هم باشند. و كفويت يعني همان همسري. يعني قد و قوارشان يكي باشد. قديميها مي‌گفتند كبوتر با كبوتر ... . اين همسري و هم شأني در همه چيز است در تيپ، در خانواده، در دارايي، در تحصيلات و در... . ديديد چقدر بعضي زن و شوهرها نا متوازنند؟

2- نتيجه‌ي ازدواج فرزند است. خدا علي و زهرا به هم رساند تا حسن و حسين از دامن آنان برآيند. چقدر اين نكته مهم است و چقدر ما به آن بي توجه. در انتخاب همسر دقت كنيم و ببينيم فرزندمان از ريشه‌ي كه شيره ‌مي خورد و در دامان كه پرورده مي‌شود. خلاصه آنكه ما نيم سيبي هستيم كه سراغ نيمه‌ي گم شده‌ايم. بايد حواسمان باشد كه به كه مي‌چسبيم!

شما چه درسهايي گرفتيد؟

آستانه اين مطلب پذيراي تبريكات شما به مميمنت اين خجسته پيوند است!

كامتان به نام علي و همسرش، شيرين مدام بادا
 

توجه:

 

1-  بجز پرده‌ي  هفتم باقي ماجرا بر اساس روايتي از امام رضا عليه السلام در كتاب عيون اخبار الرضا پرداخته شده است.

2- اين نمايش به ياد آفتاب هشتم، حضرت رضا عليه السلام، در هشت پرده رقم خوده است.

 

abas بازدید : 14 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

 

خلاصه ای از زندگی نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع)
خاندان حضرت عباس (ع):
در سال 26 هجري قمري، حضرت عباس (ع) پايه عرصه گيتي نهاد. مادر گراميش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربيعه بن عامر كلبي و كنيه اش (ام البنين) بود.

چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، كه اميرالمومنين از برادرش عقيل، كه به اصل و نسب قبايل آگاه بود، درخواست كرد زني را از دودماني شجاع براي او خواستگاري كند و عقيل، فاطمه كلابيه (ام البنين) را براي آن حضرت خواستگاري كرد و ازدواج صورت گرفت.اميرالمومنين (ع) از اين بانوي گرامي، صاحب چهار پسر به نامهاي عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.عباس (ع) ازبرادران ديگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خويش، حسين (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار كردند.

 

 

 

ارادت قلبي ام البنين (س) به خاندان پيامبر (ص) آنقدر بود كه امام حسين (ع) را از فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت؛ بطوري كه وقتي به اين بانوي گرامي خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسين (ع) باخبر سازيد و چون خبر شهادت امام حسين (ع) به او داده شد، فرمود رگهاي قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زير اين آسمان كبود است، فداي امام حسين (ع).

دوران كودكي حضرت ابوالفضل العباس (ع):
در روزهاى كودكى عباس، پدر گرانقدرش چون آيينه معرفت، ايمان، دانايى و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى‏اش بر وى تاثير مى‏ نهاد. او از دانش و بينش على(ع) بهره مى ‏برد. حضرت درباره تكامل و پويايى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در كودكى علم آموخت و به سان نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مى‏ گيرد، از من معارف فرا گرفت.

در آغازين روزهايى كه الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو يك. عباس گفت: يك حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت: شرم مى‏ كنم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ‏ام، دو بگويم.
پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ‏اى پاك و مبارك براى ايام نوجوانى و جوانى عباس فراهم كرد تا در آينده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه كه على(ع) با نگاه بصيرت‏ آميز خود آينده عباس را نظاره مى‏ كرد، با لبختدى رضايت ‏آميز، سرشك غم از ديدگان جارى مى‏ كرد و چون همسر مهربانش از علت گريه مى‏پرسيد، مى‏ فرمود: دستان عباس در راه يارى حسين(ع) قطع خواهد شد.

آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مى ‏داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ‏ابى‏طالب در بهشت پرواز كند. محبت پدرى گاه على(ع) را بر آن مى‏ داشت تا پاره پيكرش را ببوسد ، ببويد و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از اينرو لحظه ‏اى عباس را از خود دور نمى ‏ساخت. فرزند پاكدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، كه با پدر زيست، هميشه در حرب و محراب و غربت و وطن در كنار او حضور داشت.
در ايام دشوار خلافت، لحظه ‏اى از وى جدا نشد و آنگاه كه در سال‏37 هجرى قمرى جنگ صفين پيش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسه‏ اى جاويد آفريد.
 
 زندگی نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع),شهادت حضرت ابوالفضل(ع)

مقام علمي حضرت عباس (ع):
حضرت عباس (ع) در خانه اي زاده شد كه جايگاه دانش و حكمت بود. آن جناب از محضر اميرمومنان (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) كسب فيض كردند و از مقام والاي علمي برخوردار شدند.
لذا از خاندان عصمت (ع) در مورد حضرت عباس (ع) نقل شده است كه فرموده اند: زق العلم زقا، يعني همان طور كه پرنده به جوجه خود مستقيماً غذا مي دهد، اهل بيت (ع) نيز مستقيماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند.علامه محقق، شيخ عبدالله ممقاني، در كتاب نفيس تنقيح المقال، در مورد مقام علمي و معنوي ايشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقيه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصيتي عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود.

مقام حضرت عباس (ع) نزد ائمه (ع):
اگر بخواهيم مقام و منزلت حضرت عباس (ع) را از ديدگاه امامان معصوم (ع) دريابيم، كافي است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس (ع) توجه كنيم.
در شب عاشورا، وقتي دشمن در مقابل كاروان امام حسين (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فرياد كرد، امام حسين (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود:‌ برادر جان، جانم به فدايت، سوار مركب شو و نزد اين قوم برو و از ايشان سوال كن كه به چه منظور آمده اند و چه مي خواهند.

در اين ماجرا دو نكته مهم وجود دارد يكي آنكه امام به حضرت عباس مي فرمايد: من فدايت شوم. اين عبارت دلالت بر عظمت شخصيت عباس (ع) دارد، زيرا امام معصوم العياذ بالله سخني بي مورد و گزاف نمي گويد و نكته دوم آنكه، حضرت به عنوان نماينده خود عباس (ع) را به اردوي دشمن مي فرستد.

روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس (ع) از اسب بر روي زمين افتاد، امام حسين (ع) فرمودند:‌(الان انكسر ظهري و قلت حياتي) يعني (اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد). اين جمله بيانگر اهميت حضرت عباس (ع) ونقش او در پشتيباني از امام حسين (ع) است.

امام زمان (ع)، در قسمتي از زيارتنامه اي كه براي شهداي كربلا ايراد كردند، حضرت عباس (ع) را چنين مورد خطاب قرار مي دهند: السلام علي ابي الفضل العباس بن اميرالمومنين المواسي اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادي له،‌الوافي الساعي اليه بمائه، المقطوعه يداه لعن الله قاتله يزيد بن الرقاد الجهني و حكيم بن طفيل الطائي.

امام زين العابدين (ع) به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابي طالب (ع) نظر افكند و اشكش جاري شد. سپس فرمود:‌هيچ روزي بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زيرا در آن روز عموي پيامبر، شير خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پيامبر هيچ روزي سخت از روز جنگ موته نبود، زيرا در آن روز پسر عموي پيامبر جعفر بن ابي طالب كشته شد سپس امام زين العابدين (ع) فرمود: هيچ روزي همچون روز مصيبت حضرت امام حسين (ع) نيست كه سي هزار تن در مقابل امام حسين (ع) ايستادند و مي پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر يك از آنها مي خواستند از طريق ريختن خون امام حسين (ع) به نزد پروردگار مي انداخت و ايشان را موعظه مي فرمود و كار را تا آنجا كشاندند كه آن حضرت را از روي ظلم وجور و دشمني به شهادت رساندند.

آنگاه امام زين العابدين (ع) فرمود:‌ خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند.

ايثار و جانبازي، راز و رمز تعالي حضرت عباس (ع):
با توجه به رواياتي كه در شان حضرت عباس (ع) از ائمه عليهم السلام رسيده و در آن به ايثار و فداكاري در راه امام خويش تصريح شده است، به روشني، فضيلت و مقام آن بزرگوار آشكار مي شود. حضرت عباس (ع) فرزند كسي است كه آيه ( و من الناس يشري نفسه ابتغاء مرضات الله, بقره-207) در شانس نازل شد و از سلاله دودماني است كه اسوه ايثار و از خودگذشتگي بودند و سوره هل اتي، در شان ايثار ايشان نازل شده است.

فداكاري، ايثار و جانبازي در اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ به طوري كه اميرمومنان در جايي ايثار را برترين فضيلت اخلاقي مي داند.در جايي ديگر، علي (ع) ايثار را بالاترين عبادت معرفي مي نمايد و در روايتي ديگر غايت و هدف تمام مكارم اخلاقي را ايثار و از خودگذشتگي مي داند.علي (ع) در قسمتي از نامه خود به حارث همداني مي فرمايد: بدان كه برترين مومنان كسي است كه در گذشتن از جان و خانواده و مال خويش از ديگر مومنان برتر باشد.

حال در اينجا اين سوال مطرح مي شود كه، مگر ساير شهيدان از جان خود نگذشتند، پس چه چيزي حضرت عباس را از ساير شهيدان متمايز مي سازد؟
جواب اين است كه معرفت حضرت عباس (ع) از همه شهيدان والاتر و اطاعتش از امام خويش، كاملتر بود. براساس ديدگاه اسلام و مكتب اهل بيت (ع) آنچه اعمال نيك را از يكديگر متمايز مي سازد و ارزش اعمال را متفاوت مي كند، همان معرفت و بينش و نيت شخص است و كلام پيامبر اسلام (ص) كه فرمود:(ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين) شايد ناظر به اين معنا باشد.
 
 زندگی نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع),شهادت حضرت ابوالفضل(ع)

 
در ضمن رواياتي كه در مورد ثواب و عقاب عمل به صورتهاي گوناگون و متفاوت نقل شده، به اين دليل است كه ثواب يا عذاب يك عمل معين، با توجه به معرفت و نيت عامل آن متفاوت مي شود. به عنوان مثال، ثواب زيارت امام رضا (ع) در روايتهاي معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضي روايات تصريح شده كه اين تفاوت ثواب، به دليل تفاوت در معرفت اشخاص است.
آري حضرت عباس (ع) با كمال معرفت در راه دين و امام خويش جانبازي نمود و مراحل كمال و تعالي را طي كرد.

القاب تابناك حضرت ابوالفضل العباس (ع)
1. قمر بنى‏ هاشم
بهره‏ مندى بسيار عباس از جمال و جلال و سيماى سپيد و زيبا و سيرت سبز و نورانى، زمينه ‏ساز اين لقب است.
2. باب الحوائج
كريمى از دودمان كريمان كه چون حاجتمندى سوى او روى كند، خواسته‏ هايش را برآورده مى‏ سازد.
3. طيار
بيانگر مقام و عظمت‏ حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.

4. الشهيد
شهادت، كه نشان نمايان ابوالفضل(ع) است و در چهره حيات او درخشندگى بسيار دارد، زمينه ‏ساز اين لقب است.
5.سقا
دلاورى عباس در صحنه هاى حيرت‏ آور آب‏رسانى به تشنگان، سبب اين لقب شد.
6. عبد صالح
لقبى كه حضرت صادق(ع) در زيارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد:
السلام عليك ايها العبد الصالح.? سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.

7. سپه سالار
صاحب لواء يا سپه سالار لقب بزرگترين شخصيت نظامى است و عباس در روز عاشورا اين لقب را از آن خود ساخت.
8. پرچمدار و علمدار
يادآور دلاوى و حفظ لشكر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) اين لقب را برايش به ارمغان آورد.

9. ابوقربه (صاحب مشك)، عميد (ياور دين خدا)، سفير (نماينده حجت ‏خدا)، صابر (شكيبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات ديگران) و ... از ديگر لقبهاى ابوالفضل است.

عباس بن على«ع»
فرزند امير المؤمنين،برادر سيد الشهدا،فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين«ع»در روز عاشورا بود .(عباس در لغت،به معناى شير بيشه،شيرى كه شيران از او بگريزند است.) (1)مادرش«فاطمه كلابيه»بود كه بعدها با كنيه«ام البنين»شهرت يافت.حضرت ابوالفضل در کربلا 34 سال داشت.
 
عباس با لبابه،دختر عبيد الله بن عباس(پسر عموى پدرش)ازدواج كرد و از اين ازدواج،دو پسر به نامهاى عبيد الله و فضل يافت.بعضى دو پسر ديگر براى او به نامهاى محمد و قاسم ذكر كرده‏ اند.
آن حضرت،قامتى رشيد،چهره‏ اى زيبا و شجاعتى كم نظير داشت و به خاطر سيماى جذابش او را«قمر بنى هاشم»مى‏ گفتند.در حادثه كربلا،سمت پرچمدارى سپاه حسين«ع»و سقايى خيمه‏ هاى اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر،غير از تهيه آب،نگهبانى خيمه‏ ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين«ع»نير بر عهده او بود و تا زنده بود،دودمان امامت،آسايش و امنيت داشتند(2).

روز عاشورا،سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند.وقتى علمدار كربلا از امام حسين«ع»اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براى كودكان تشنه و خيمه‏ هاى بى‏ آب،آب تهيه كند. حضرت ابو الفضل«ع»به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و در بازگشت به خيمه ‏ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد.البته پيش از آن نيز چندين نوبت.همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود.
شهادت عباس،براى امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام،وقتى كه به بالين عباس رسيد،اين بود:
«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى».(3) و پيكرش،كنار«نهر علقمه»ماند و سيد الشهدا به سوى خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد.هنگام دفن شهداى كربلا نيز،در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابا الفضل«ع»با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.

abas بازدید : 17 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

آيا طوفان نوح همه عالم را فراگرفته يا تنها ديار حضرت نوح را؟
پاسخ :
پيش از ورود به جواب سؤال لازم به ذكر است همچنان كه از آيات قرآن فهميده مي‌شود و نيز از كلمه قوم نوح مردمي كه حضرت نوح به سوي آنها مبعوث شد مردمي محدود بودند و در منطقه محدودي كه به احتمال قوي در محدوده عراق فعلي بوده، زندگي مي‌كردند و با توجه به ظاهر آيات قرآن و روايات اين مردم تنها مردم روي زمين در آن روز بودند، ‌يعني مردم روي زمين فقط در اين نقطه سكونت داشتند.

چنان كه در رواياتي آمده كه بعد از فروكش كردن طوفان، فرزندان حضرت نوح به سرزمين‌هاي مختلف پراكنده شدند و اقوام روي زمين از آنها پديد آمدند.[1]

از اين رو در تاريخ از اقوام سامي و حامي سخن به ميان آمده كه حام و سام از فرزندان حضرت نوح بودند، با توجه به آيات قرآن كريم كه در آنها هيچ تصريحي به فراگير بودن طوفان نوح بر تمام نقاط زمين وجود ندارد، بلكه در آنها كلمه مطلق ارض آمده كه به طور عادي بر سرزمين زندگي قوم نوح حمل مي‌شود و قرينه نيز بر اين معنا وجود ندارد؛ چنان كه خداي تعالي از قول نوح مي‌فرمايد:

«رب لاتذر علي الارض من الكافرين ديّاراً»؛ كه بار خدايا در روي زمين از كافران كسي را باقي نگذار. با توجه به زندگي نوح در آن سرزمين و زندگي كافران در آنجا به معناي آن سرزمين خاص گرفته مي‌شود.
اگر چه در روايتي آمده است كه طوفان نوح تمام زمين را گرفته مگر خانه كعبه.[2]

اين را نيز مي‌توان بر همان سرزمين زندگي قوم نوح و سرزمين‌هاي مجاور معنا كرد. زيرا بر اساس آيه قرآن كه مي‌فرمايد نوح از هر كدام از حيوانات يك جفت را در كشتي جاي داد،[3] نمي‌تواند شامل همه حيوانات روي زمين باشد؛ زيرا در روي زمين هزاران نوع از حيوانات زندگي مي‌كنند.

و جاي دادن آنها در يك كشتي امكان پذير نمي‌باشد. و نيز در داستان حضرت نوح چه در قرآن و روايات تصريحي به اينكه ايشان از هر نوع حيوان در كشتي آورده باشد به چشم نمي‌خورد بلكه بيشتر سخن از حيواناتي به ميان آمده كه در سرزمين‌هاي خاور ميانه زندگي مي‌كردند و مردم آنها را مي‌شناختند.[4] بدين ترتيب مي‌توان گفت كه به احتمال زياد طوفان نوح مربوط به سرزمين زندگي قوم نوح و سرزمين‌هاي مجاور آن مي‌شده است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابن واضح، تاريخ يعقوبي، موسسه الاعلمي للمطبوعات بيروت، ج 1، ص 40، 1413.
[2] . علامه مجلسي، حيات القلوب، ج 1، نشر سرور، چ دوم، 76، تهران، ص 271.
[3] . سوره نوح، 26 و 27؛ هود، 40؛ قمر، 11 و 13؛ هود، 44.
[4] . علامه مجلسي، پيشين، ص 258؛ و علامه طباطبايي، الميزان، ج 10 انتشارات اسلامي، ص 394؛ مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 9، نشر دار الكتب الاسلاميه، 74، ج 14، تهران، ص 102؛ محمد لاريجاني،‌داستان پيامبران، نشر اطلاعات، ج اول، 80، تهران، ص 150؛ قصص الانبياء از آدم تا خاتم، آيت الله سيدنعمت الله جزايري، ص 148.

abas بازدید : 11 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

كیفیت مرگ حضرت سلیمان (ع)
گیاه هشدار دهنده مرگ
روایت شده: حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یك سال و گاه دو سال و گاه یك ماه و دو ماه، اعتكاف می‎نمود، روزه می‎گرفت و به عبادت و شب زنده‎داری می‎پرداخت. در سال‌ آخر عمر، هر روز صبح كنار گیاه تازه‎ای كه در صحن مسجد روییده می‎شد می‎آمد و نام آن را از همان گیاه می‎پرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال می‎كرد، تا این كه در یكی از صبح‎ها گیاه تازه‎ای را دید، كنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خُرنُوب»

سلیمان ـ علیه السلام ـ پرسید: «برای چه آفریده شده‎ای؟» خرنوب گفت: «برای ویران كردن.» (با ریشه‎هایم زیر ساختمانها می‎روم و آن را خراب می‎كنم.)
سلیمان ـ علیه السلام ـ دریافت كه مرگش نزدیك شده است، به خدا عرض كرد: «خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسانها بدانند كه جنّ‎ها علم غیب نمی‎دانند.»

سلیمان ـ علیه السلام ـ به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی كه ایستاده و بر عصایش تكیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّ‎ها به تصوّر این كه او زنده است و نگاه می‎كند، كار می‎كردند. سرانجام موریانه‎ای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شكست و سلیمان ـ علیه السلام ـ به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند كه او از دنیا رفته است.[1]

مولانا در كتاب مثنوی، این داستان را نقل كرده، و در پایان داستان چنین ذكر نموده كه سلیمان ـ علیه السلام ـ پس از آن كه فهمید اجلش نزدیك شده گفت: «تا من زنده‎ام به مسجد اقصی آسیب نمی‎رسد».

آن گاه چنین نتیجه گیری می‎كند:
«مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان نااهل،‌مانند گیاه خُرْنُوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام كاشانه دل را ویران می‎سازد. بنابراین همان هنگام كه احساس كردی چنین گیاهی قصد راهیابی به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع كن. خودت را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند،‌ چرا كه تا سلیمان است، ‌مسجد آسیب نمی‎بیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگیری خواهد كرد.
و استان از دست بیگانه سلاح تا ز تو راضی شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نی، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تیغ دادن در كف زنگی مست به كه آید علم، ناكس را به دست[2]

چگونگی مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ و بی‎وفایی دنیا
خداوند تمام امكانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ گذاشت تا جایی كه او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلّط بود. او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات، هنوز به یاد ندارم كه روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خیال راحت، استراحت كنم و شاد باشم.

فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل كرد تا هیچ كس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلك خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند كه كسی وارد قصر نشود.ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه كسی به تو اجازه داد كه وارد قصر گردی، با این كه من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!»
جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.»

سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اكنون بگو بدانم تو كیستی؟»
جوان گفت: «اَنَا مُلَكُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.»
سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمده‎ای؟»
عزرائیل گفت: «لِاَقْبِضَ رُوحَكَ؛ آمده‎ام تا روح تو را قبض كنم.»
سلیمان گفت: «هرگونه مأموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، ‌خداوند نخواست كه سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.»

همان دم عزرائیل جان او را قبض كرد، در حالی كه به عصایش تكیه داده بود. مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال می‎كردند كه او زنده است و به آنها نگاه می‎كند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است كه سلیمان ـ علیه السلام ـ نه غذا می‎خورد، نه آب می‎آشامد و نه می‎خوابد و هم چنان نگاه می‎كند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است كه او را بپرستیم.
بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را این گونه به ما نشان می‎دهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان كه می‎نگریم نیست.

مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر می‎كند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانه‎ای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شكست و جنّازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جنّ‎ها از موریانه‎ها تشكّر و قدردانی می‎كنند، چرا كه پس از اطلاع از مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ دست از كارهای سخت كشیدند.[3]

آری خداوند این گونه سلیمان ـ علیه السلام ـ را از دنیا برد تا روشن سازد كه:
چگونه انسان در برابر مرگ،‌ ضعیف و ناتوان است، به طوری كه اجل حتّی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان ـ علیه السلام ـ نداد.و چگونه یك عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگهداشت؟! و چگونه موریانه‎ای ضعیف او را بر زمین افكند، و تمام رشته‎های كشور او را در هم ریخت؟!

تا گردنكشان مغرور عالم بدانند كه هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان ـ علیه السلام ـ نمی‎رسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند كه در برابر عظمت خدا هم چون پر كاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه اراده‎ای ندارند.

امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در ضمن خطبه‎ای می‎فرماید:
«فَلَوْ اَنّ اَحَداً یجِدُ اِلَی الْبَقاءِ سُلَّماً، اَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلاً، لَكانَ ذلِكَ سُلَیمانَ بنِ داوُدَ ـ علیه السلام ـ اَلَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَهِ فَلَمّا اسْتَوْفی طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِی الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ؛ اگر كسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می‎یافت، و یا می‎توانست مرگ را از خود دور كند سلیمان بود كه حكومت بر جنّ و انس توأم با نبوّت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی كه پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مكان فنا به سوی او پرتاب گردید...»[4]

-------------------------------------

پی نوشت ها

[1]. بحار، ج 14، ص 141 و 142.
[2]. اقتباس از دیوان مثنوی، به خط میرخانی، ص 334.
[3]. عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 265؛ در قرآن، سوره سبأ، آیه 14، به مرگ سلیمان اشاره شده است.
[4]. نهج البلاغه، خطبه 182.

abas بازدید : 12 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

در طول تاریخ انسانهایى بوده و هستند كه پس از مرگشان، زندگى و حیاتشان ادامه پیدا كرده و با مرگ بدنشان، وجودشان و شخصیت و اندیشه ‏شان ادامه یافته است. مردان خدا و شخصیتهاى الهى، همانگونه كه در زمان حیات خویش استوانه دین و محور انسانیت و پشتوانه حق و عدالت هستند، در زمان پس از مرگ نیز آرامگاه و زیارتگاهشان پشتوانه حق و عدالت و فضیلت است. و در این میان، زیارت مشهد حسینى از ویژگیهاى برجسته‏ اى برخوردار است.

آنانكه توفیق پیدا مى كنند و به زیارت مرقد مطهرش مشرف مى شوند، روى به آستان امام حسین علیه السلام آورده و به جانب این مدرسه عشق و فضیلت و دانشگاه كمال و تربیت مى‏گرایند، مدرسه ای که براى هیچ ملتى از ملل گیتى میسر و مقدور نیست .

 مطمئن‌ترین راه
ملحدین و معاندین و مخالفین مكتب تشیع به خیال خود شبهات و اشكالهاى مى كنند و مى گویند: «زیارت قبور، بت پرستى است؟!» در حالى كه هر كس كه به زیارت قبور ائمه علیهم السلام مى رود هرگز به عنوان «بت» آنها را زیارت نمى‏كند. چه كسى است كه حسین بن على علیهماالسلام را خدا بداند؟!! شیعه، امام را مقرب درگاه خدا مى ‏داند و با توسل به او قربى به خداوند پیدا مى كند، همانطور كه خودش در قرآن مجید فرمود: «به سوى او وسیله بگیرید» (مائده/39) امام را وسیله الهى مى ‏داند. زیرا توسل و شفاعت، بُعدى از ابعاد زیارت است كه زائر از این طریق خود را به درگاه الهى نزدیك مى‏ كند، و پیشوایان ما وعده فرموده ‏اند كه از زائران خود دستگیرى كنند.

امام رضا علیه السلام مى فرماید: هر امامى بر گردن دوستان و پیروانش عهد و پیمانى دارد و وفاى به این عهد، با زیارت قبر آنان ممكن مى‏باشد. و كسى كه به شوق زیارت آنها و با تصدیق به فضیلت آنها به سوى قبور آنها برود مورد شفاعت ائمه علیهم السلام در قیامت قرار مى‏ گیرد.

شفاخانه یار
پس هر زائرى باید بكوشد تا از این شفاخانه فیض، خواستار آن شود كه صفاى دل و دوستى خاطر و پاكیزگى روح و قداست روان و سلامت تن، از سوی آفریدگار جهان به وى عطا گردد ، تا اینكه هم ظاهر او به جمال و كمال آراسته شود و هم باطن وى از آلودگى‏ها پاك و مصفا گردد.

هر زائرى كه با معرفت و شناخت مقام صاحب این مرقد و اهداف او به زیارت برود، از صاحب قبر الهام مى ‏گیرد و اصول و تعالیم مكتب را به یاد مى ‏آورد، و هر زیارت و سلام او سرشار از این آموزشها و الهام‏ ها است.

 درسنامه زندگی
از طرفى زیارتنامه‏ هاى وارده، و خواندن هر كدام از آنها، خواننده و زائر را به دقت و تفكر واداشته ، متذكر تاریخ و احوال انبیاء و اولیاى معصوم علیهم السلام مى‏گرداند. تأمل در زیارت عاشورا و دیگر زیارات، این مطلب را به خوبى روشن مى سازد كه امامان معصوم علیهم السلام به این وسیله در صدد ساختن انسانهاى مۆمن و متعهد بوده‏اند ، لذا به آنها تعلیم داده‏اند كه در زیارت امام حسین علیه السلام از خداوند بخواهند كه زندگى و مرگشان را «حسین گونه» قرار دهد، و آنها را در دنیا و آخرت همراه آن حضرت بدارد: «اللهم اجعل محیاى محیا محمد و آل محمد ، و مماتى ممات محمد و آل محمد ... و ان یجعلنى معكم فى الدنیا و الاخرة».

 اقیانوس بی کرانه فیض
از آن جا كه آوردن تمامى روایات وارده در فضیلت زیارت سیدالشهداء علیه السلام در گنجایش این نوشتار نیست، و از طرفى تا انسان، انبوه صدها روایت را در این مورد نبیند، به اهمیت قیام عاشوراء در حفظ دین و عظمت اباعبدالله الحسین علیه السلام و عنایت ائمه اطهار علیهم السلام در محور قرار دادن امام حسین علیه السلام نسبت به دین را در نمى یابد، به ناچار تنها به فهرستى از آنچه در فضیلت مادى و معنوى زیارت امام حسین علیه السلام ذكر شده است ، بسنده مى شود:

1) روزى را زیاد مى كند.

2) عمر را طولانى مى كند.

3) خطرات را دفع مى كند.

4) گناهان گذشته و آینده را مى آمرزد.

5) مى تواند پنجاه نفر را شفاعت كند.

6) حاجت او كنار قبر مستجاب است .

7) ملائكه براى زوار دعا مى كنند.

8) نام او را در اعلى علیین مى نویسند.
کربلا

9) هنگام خروج از خانه از گناه خارج مى شود.

10) ثواب هزار حج مقبول دارد.

11) ملائكه مأمور حفظ او و مالش هستند تا برگردد.

12) روز قیامت خداوند بهترین حافظ اوست .

13) در قدم اول آمرزیده و در قدمهاى بعدى تقدیس مى شود.

14) به هر درهمى ده هزار درهم در دنیا و آخرت به او عوض مى دهند.

15) در قیامت همه آرزو مى كنند از زوار آن امام حسین علیه السلام باشند.

16) زوار امام حسین علیه السلام بر سفره هاى نور هستند در قیامت .

17) زوار امام حسین علیه السلام در جوار پیامبر خدا و امام على و حضرت فاطمه علیهم السلام هستند.

18) زوار امام حسین علیه السلام چهل سال قبل از دیگران به بهشت داخل مى شوند.

19) خداوند مهمات دنیوى زائر را بر آورده مى كند.

20) زائر امام حسین علیه السلام شهید مى میرد.

21) ثواب دو ماه اعتكاف و روزه در مسجدالحرام را دارد.

22) زیارت هر ماه امام حسین علیه السلام ثواب هزار شهید دارد.

23) هر یك قدم كه با پاى پیاده بردارد موجب هزار حسنه و آمرزش هزار گناه و بالا رفتن هزار درجه ، براى زائر مى‌شود.

24) هر قدم كه پیاده بردارد ثواب آزاد كردن یك بنده از فرزندان اسماعیل دارد.

25) هر یك روز اقامت نزد حضرت معادل هزار ماه است .

26) هر قدم كه مى گذارد ثواب یك حج و هر قدم كه بر مى دارد ثواب یك عمره دارد، به شرط آنكه بخاطر ریا و شنیدن مردم و بیهوده نباشد.

27) زیارت سیدالشهداء علیه السلام ثواب هزار شهید از شهداى بدر دارد.

28) زیارت سیدالشهداء علیه السلام ثواب هزار صدقه مقبوله دارد.

29) و ثواب هزار روزه دار به زائر مى دهند.

30) و ثواب هزار بنده آزاد كردن دارد.

31) زائر امام حسین علیه السلام اگر از اشقیاء باشد، جزء سعادتمندان نوشته مى شود.

32) ثواب آماده كردن هزار اسب با زین و لجام در راه خدا دارد.

33) زیارت امام حسین علیه السلام، زیارت خداست .

34) ثواب هزار جنگ همراه با پیامبر مرسل یا امام عادل دارد.

35) ثواب زیارت امام حسین علیه السلام قابل شمارش نیست .

36) زیارت حضرت در عرفه ثواب یك میلیون حج و یك میلیون عمره دارد.

37) زیارت امام حسین علیه السلام بهترین عمل است .

38) خداوند به زائر امام حسین علیه السلام مباهات مى كند.

39) پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام براى او دعا مى كنند.

40) پیامبر صلی الله علیه و آله و ملائكه در قیامت با زائر مصافحه مى كنند و با امام حسین علیه السلام محشور مى‌شود.

آرى اگر در این روایات که از جلد دهم كتاب شریف وسائل الشیعة نقل شده است، دقت كنید، در مى یابید كه خداوند متعال چگونه از امام حسین علیه السلام، حمایت همه جانبه نموده است و هر چه داشته ، براى حضرت قرار داده است . رحمت و مغفرت را، بهشت را، شهادت را، نماز را، روزه را، حج را، جهاد را، روزى را، عمر را، اجابت را، شفا را، ملائكه را و دعاى انبیاء و ائمه علیهم السلام و مهمتر از همه اینكه حسین علیه السلام خون خداست و زیارت او زیارت خداوند جل جلاله.

به امید اینكه خداوند متعال توفیق زیارت حضرتش را در دنیا و شفاعتش را در روز قیامت نصیب ما گرداند.

abas بازدید : 13 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

هر تلاوتی، قرائت هست ولی هر قرائتی، تلاوت نیست؛‌ با این توضیح که:‌ قرائت قرآن، تنها؛ خواندن قرآن است اما تلاوت قرآن، شمرده خواندن قرآن است به همراه تدبّر و اندیشه در معنای آن و عمل به احکام آن و امید به وعده‌ها و هراس از تهدیدها و عبرت از داستان‌های قرآن.

قرآن کریم کتابی است که می‌تواند ظلمت‌های جهل و مشکلات انسان‌ها را برطرف کند و بهترین راه استفاده از این کتاب هدایت، خواندن و تدبّر و تفکّر در آیات آن است، به همین ‌خاطر، خداوند متعال فرمود:‌ «فَاقْرَۆُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن‏ [مزّمل/20]  هر مقدار كه مى‏‌توانید از قرآن بخوانید» و همچنین فرمود:‌ «أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآن‏ [محمد/24] آیا در قرآن نمى‏‌اندیشند؟»

خواندن قرآن؛ عبادت است و سبب جلای دلها و رفع فراموشی و بلغم:

پیامبر اکرم (صلی‌ الله علیه و آله) فرمود: «أَفْضَلُ عِبادَةِ اُمََّتی قِرَاءَةُ القُرآنِ [1] برترین عبادت امت من خواندن قرآن است».

و فرمود:‌ «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ لَتَصْدَأُ كَمَا یَصْدَأُ الْحَدِیدُ وَ إِنَّ جَلَاءَهَا قِرَاءَةُ الْقُرْآن [2]  همانا این دل‌ها زنگار می‌گیرد؛ همانطورى كه آهن زنگار می‌گیرد و همانا جلاى دل‌ها (از این زنگار)؛ خواندن قرآن است».

و امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «السِّوَاكُ وَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ مَقْطَعَةٌ لِلْبَلْغَمِ [3] مسواك زدن و خواندن قرآن بلغم را می‌برند».

و در روایتی دیگر می‌فرماید: «ثَلَاثَةٌ یُذْهِبْنَ النِّسْیَانَ وَ یُحْدِثْنَ الذُّكْرَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ وَ السِّوَاكُ وَ الصِّیَام[4] سه چیز فراموشى را می‌برند و یاد می‌آورند، خواندن قرآن، مسواك زدن و روزه».

فرق قرائت قرآن با تلاوت قرآن
هر تلاوتی، قرائت هست ولی هر قرائتی، تلاوت نیست؛‌ با این توضیح که:‌ قرائت قرآن، تنها؛ خواندن قرآن است اما تلاوت قرآن، شمرده خواندن قرآن است به همراه تدبّر و اندیشه در معنای آن و عمل به احکام آن و امید به وعده‌ها و هراس از تهدیدها و عبرت از داستان‌های قرآن. [5]

تأثیری که تلاوت قرآن دارد این است که سبب نورانیت معنوی و خیر و برکت خانه و  می‌شود، چنانکه رسول اکرم (صلی‌ الله علیه و آله) فرمودند:‌ «خانه‏‌هاى خود را با تلاوت قرآن، نورانی كنید... زیرا كه هرگاه در خانه، بسیار تلاوت قرآن شد، خیر و بركتش زیاد می‌شود، و اهل آن به ‌وسعت می‌رسند، و آن خانه براى اهل آسمان درخشندگى دارد چنانکه ستارگان آسمان براى اهل زمین می‌درخشند».[6]

سبب همراهی ملائکه و دوری شیاطین
روایات ذكر شده، به صورت عمومی فضیلت خواندن قرآن را بیان می‌فرمایند،‌ اما روایاتی هم داریم که به صورت خصوصی،‌ فضیلت سوره‌ها را بیان می‌فرمایند که دانستن آن‌ها تشویق بیشتری برای خواندن این کتاب انسان‌ساز و استفاده از آن است و به این مناسبت،‌ بعضی از این سوره‌ها، معرفی می‌شود:

- سوره‌ی قدر:
امام صادق (علیه‌السلام): «مَنْ قَرَأَ سُورَةَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ إِحْدَى عَشْرَةَ مَرَّةً عِنْدَ مَنَامِهِ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ أَحَدَ عَشَرَ مَلَكاً یَحْفَظُونَهُ مِنْ كُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ حَتَّى یُصْبِح [7]  هر كه سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ را یازده بار در وقت خواب خود بخواند خدا به او یازده فرشته می‌گمارد كه او را تا صبح از شر هر شیطان رجیمى نگهدارند».

- سوره‌ی انعام:
امام صادق (علیه‌السلام): «تمام سوره انعام در یك مرتبه نازل شد و هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند تا آنكه بر محمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) فرود آمد، پس آن را بزرگ و گرامى بدارید، چرا كه اسم خداوند در هفتاد جاى این سوره آمده است و اگر مردم مى‏‌دانستند كه چه‌‏ها در آن نهفته شده است، هرگز (تلاوت) آن را ترك نمی‌كردند».[8]

- سوره‌ی لقمان:
امام محمد باقر (علیه السّلام): «كسى كه سوره‌ی لقمان را در هر شب تلاوت كند، خداوند در آن شب، فرشتگانى بر او می‌گمارد كه او را تا به صبح از شرّ ابلیس و دستیارانش محافظت كنند و اگر این سوره را در روز بخواند، همان فرشتگان او را تا شب از شرّ شیطان و دستیارانش دور نگاه می‌دارند».[9]

- سوره‌ی یس:
امام صادق (علیه‌السلام): «هر چیزى قلبى دارد و قلب قرآن (یس) است و هر كه سوره (یس) را در روز بخواند در آن روز محفوظ می‌ماند  و از رزق خدا بهره می‌برد و هر كه آن را در شب قبل از خواب بخواند خداوند هزار ملك بر او می‌گمارد تا او را از شرّ هر شیطان و هر آفتى نگهدارى كنند، و اگر آن روز بمیرد خداوند، او به‌ بهشت در می‌آورد».[10]

سوره‌ی ص:
امام محمد باقر (علیه السّلام): «هركس در شب جمعه سوره‌ی ص را بخواند، به قدرى از خیر دنیا و آخرت به او كرامت می‌كنند كه جز به پیامبرى مرسل و یا فرشته‏‌اى مقرّب به دیگرى داده نمی‌شود، و خداوند او را و هركس از افراد خاندانش را- كه دوست داشته باشد - وارد بهشت مى‏‌‌كند، حتّى خدمتكارى که به او خدمت کرده اگرچه از افراد خانواده‏‌اش یا از كسانى كه حقّ شفاعت در مورد آنان داشته است نباشد».[11]

- سوره‌ی صف:
امام محمد باقر (علیه السّلام): «مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الصَّفِّ وَ أَدْوَمَ قِرَاءَتَهَا فِی فَرَائِضِهِ وَ نَوَافِلِهِ صَفَّهُ اللَّهُ مَعَ مَلَائِكَتِهِ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ [12] هر كه سوره صفّ را بخواند و در نمازهاى واجب و مستحب خویش بر خواندنش مداومت ورزد خداوند او را همراه فرشتگان و پیامبران فرستاده شده خود در یك صف قرار می‌دهد؛ اگر خدا خواهد».

امام محمد باقر (علیه السّلام): «كسى كه سوره‌ی لقمان را در هر شب تلاوت كند، خداوند در آن شب، فرشتگانى بر او می‌گمارد كه او را تا به صبح از شرّ ابلیس و دستیارانش محافظت كنند و اگر این سوره را در روز بخواند، همان فرشتگان او را تا شب از شرّ شیطان و دستیارانش دور نگاه می‌دارند».

- سوره‌ی صافات:
امام صادق (علیه‌السلام): «كسى كه سوره صافات را در هر روز جمعه بخواند همیشه از هر آفت و آسیبى محفوظ است و در زندگانى دنیا هر گرفتارى از او دور مى‏‌شود و به وسیع‌ترین روزى در دنیا روزى داده می‌شود و خداوند در مال و فرزند و بدنش امر ناگوار و بدى كه از شیطان رجیم و از ستمگر خود‌پسند باشد به او نمی‌رساند (آن را از وى دور و برطرف می‌سازد).»[13]

- سوره‌ی نحل:
امام محمد باقر (علیه السّلام): «هر كه سوره نحل را در هر ماه بخواند، از بدهكارى و خسارت در امان می‌شود و 70 نوع بلا از او برطرف می‌گردد كه آسان‌ترین آن‌ها دیوانگى و جذام و برص است و در روایت دیگرى سوره‌ی نحل براى محفوظ ماندن از شرّ ابلیس و سپاه و پیروان اوست».[14]

 همراهی ملائکه و دوری شیاطین با خواندن همه‌ی سوره‌ها
البته خواندن همه‌ی سوره‌های قرآن کریم موجب برکت در خانه و حضور ملائکه و دوری شیاطین می‌شوند چنانکه امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «خانه‌ای که در آن قرآن خوانده شود و ذكر خدای عزوجلّ شود، بركتش زیاد می‌شود و فرشته‏‌ها در آن حاضر می‌شوند و شیاطین از آن دور می‌شوند و براى اهل آسمان می‌درخشد مانند ستاره‏‌هاى درخشان که براى اهل زمین مى‏‌درخشند و خانه‌ای كه در آن قرآن نخوانند و ذكر خدا نشود، بركتش كم می‌شود و فرشته‏‌ها از آن دورى می‌شوند و شیاطین در آن حاضر می‌شوند».[15]

پس؛ فَاقْرَۆُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن‏ [مزّمل/20]  هر مقدار كه مى‏‌توانید از قرآن بخوانید.

abas بازدید : 16 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

 وفات حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
فاطمه معصومه (س) كيست ؟
نام شريف آن بزرگوار فاطمه و القاب ايشان " معصومه" ، " كريمه اهل بيت" ، " ستّي" ، و " فاطمه كبري" است.پدرش حضرت موسي بن جعفر (ع) و مادرش نجمه خاتون مادر حضرت رضا (ع) است.(1)

از ولادت تا هجرت حضرت معصومه :
آن حضرت اوّل ذي القعده سال 173هـ . ق در مدينه منوّره به دنيا آمد. و در سنّ28 سالگي در روز دهم(2)يا دوازدهم (3)ربيع الثاني سال 201هـ . ق در شهر قم از دنيا رفت.

سفر مقدّس به شهر مقدّس :
در سال 201 هـ . ق ، يك سال پس از سفر تبعيد گونه حضرت رضا (ع) به شهر " مرو" حضرت فاطمه معصومه (س) همراه عدّه اي از برادران خود براي ديدار برادر و تجديد عهد با امام زمان خويش راهي ديار غربت شد. در طول راه به شهر ساوه رسيدند، ولي در آنجا عده اي از مخالفين اهل بيت با مأموران حكومتي همراهي نموده و با همراهان حضرت به نبرد و جنگ پرداختند كه عدّه اي از همراهان حضرت در اين حادثه غم انگيز به شهادت رسيدند.(4)حضرت در حالي كه از غم و حزن بسيار مريضه بود با احساس نا امني در شهر ساوه فرمود: مرا به شهر قم ببريد ، زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود:" شهر قم مركز شيعيان ما مي باشد" ؛ (5)سپس حضرت به طرف قم حركت نمود.

 

بزرگان قم وقتي از اين خبر مسرّت بخش مطّلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند و در حالي كه " موسي بن الخزرج " بزرگ خاندان " اشعري" زمام شتر آن مكرّمه را به دوش مي كشيد ؛ ايشان در ميان شور و احساسات مردم قم وارد آن شهر مقدّس شد و در منزل شخصي " موسي بن خزرج " اجلال نزول فرمود. آن بزرگوار هفده روز در شهر ولايت و امامت به سر برد و در اين مدّت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود و واپسين روزهاي عمر پر بركت خويش را با خضوع و خشوع در برابر ذات پاك الهي به پايان رساند.

غروب مهتاب در شهر ستارگان :
سرانجام آن همه شوق و شور و شعف ، از اجلال نزول كوكب ولايت و توفيق زيارت بانويي از تبار فاطمه اطهر ، با افول نجمه آسمان عصمت و طهارت ، مبدّل به دنيايي از حزن و اندوه شد ، و اين غروب غم انگيز عاشقان امامت و ولايت را در سوك و عزا نشاند. در رابطه با علّت مريضي نابهنگام حضرت و مرگ زود رس آن بزرگوار گفته شده است كه زني در شهر ساوه ايشان را مسموم نمود كه اين مطلب با توجه به درگيري دشمنان اهل بيت با همراهان حضرت و شهادت عده اي از آنها "‌در ساوه" و جوّ نامساعد آن شهر و حركت نابهنگام آن بزرگوار در حال مريضي به سوي شهر قم ، مطلبي قابل قبول مي تواند با شد.

 

آري آن حضرت كه مي رفت زينب وار با سفر پر بركتش سند گويايي بر حقانيت امامت رهبران راستين و افشاگر چهره نفاق و تزوير مأموني باشد، و همانند قهرمان كربلا پيام آور خون سرخ برادري باشد كه اين بار مزّورانه به قتلگاه (بني عباس ) برده مي شد ، ناگاه تقدير الهي بر اين شد كه مرقد آن بزرگ حامي خط ولايت و امامت براي هميشه تاريخ ، فريادگر مبارزه با ظلم و بي عدالتي ستم پيشگان دوران و الهام بخش پيروان راستين تشيّع علوي در طول قرون و اعصار باشد.

مراسم دفن :
بعد از وفات شفيعه روز جزا ، آن حضرت را غسل داده و كفن نمودند ، سپس به سوي قبرستان " بابلان" تشييع كردند ولي به هنگام دفن آن بزرگوار " به خاطر نبودن محرم " آل سعد" دچار مشكل شدند و سرانجام تصميم گرفتند كه پيرمردي به نام" قادر" اين كار را انجام دهد. ولي قادر و حتّي بزرگان و صلحا ، شيعه قم هم ، لايق نبودند عهده دار اين امر مهم شوند ؛‌چرا كه معصومه اهل بيت را بايد امام معصوم به خاك سپارد. مردم منتظر آمدن " آن پيرمرد صالح " بودند ، كه ناگهان دو سواره را ديدند كه از جانب ريگزار به سوي آنان مي آيند و قتي نزديك جنازه رسيدند ، پياده شده و بر جنازه نماز خواندند و جسم پاك ريحانه رسول خدا را در داخل سردابي " كه از قبل آماده شده بود " دفن كردند و بدون اينكه با كسي تكلّمي نمايند ، سوار شده و رفتند ، و كسي هم آنها را نشناخت (6).

 

به قول يكي از بزرگان هيچ بعيد نيست كه اين دو بزرگوار ، امامان معصومي باشند كه براي اين امر مهم ّ به قم آمدند.(7) پس از پايان رسيدن مراسم دفن ، موسي بن الخزرج سايباني از حصير و بوريا بر قبر شريف آن بزرگوار برافراشت و اين سايبان برقرار بود تا زماني كه حضرت زينب دختر امام جواد (ع) وارد قم شد و قبّه اي آجري بر آن مرقد مطهّر بنا كرد.(8) و بدين سان تربت پاك آن بانوي بزرگ اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبيت (ع) و دارالشّفاي دلسوختگان عا شق ولايت و امامت شد.

 

------------------------------------
پی نوشتها:
(1) دلائل الامامه , ص 309 .
(2) وسيله المعصوميّه , ص 65 به نقل از نزههالابرار.
(3) مستدرك سفينه البحار , ج 8 , ص 257.
(4) زندگاني حضرت معصومه , مهدي منصوري , ص 14 ( به نقل از رياض الانساب , تأليف ملك الكتّاب شيرازي).
(5)درياي سخن , سقازاده تبريزي , نقل از وديعه آل محمّد , محمد صادق انصاري , ص 12.
(6) تاريخ قديم قم , ص 214.
(7) آيه الله فاضل لنكراني " دام ظله".

(8) سفينه البحار , ج 2 , ص 376 .

abas بازدید : 15 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

نماز جواد الائمه برا ی رفع گرفتاریجواد الائمهاین نماز دو رکعت است که در هر رکعت یک مرتبه سوره «حمد» و هفتاد مرتبه سوره «توحید» را مى خوانى

و پس از پایان نماز مى گویى:

اَللّهُمَّ رَبَّ الأَرْواحِ الْفانِیَةِ، وَ الأَجْسادِ الْبالِیَةِ، اَسْئَلُکَ بِطاعَةِ الاَْرْواحِ الرّاجِعَةِ اِلى اَجْسادِها، وَ بِطاعَةِ الاَْجْسادِ الْمُلْتَئِمَةِ بِعُرُوقِها، وَ بِکَلِمَتِکَ النّافِذَةِ بَیْنَهُمْ، وَاَخْذِکَ الْحَقَّ مِنْهُمْ، وَ الْخَلائِقُ بَیْنَ یَدَیْکَ یَنْتَظِرُونَ فَصْلَ قَضآئِکَ، وَیَرْجُونَ رَحْمَتَکَ، وَیَخافُونَ عِقابَکَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَ اجْعَلِ النُّورَ فى بَصَرى، وَالْیَقینَ فى قَلْبى، وَ ذِکْرَکَ باِللَّیْلِ وَالنَّهارِ عَلى لِسانى، وَ عَمَلا صالِحاً فَارْزُقْنى.

اى خدا اى پروردگار ارواحى که از این جهان فانى رفته و اى پروردگار اجساد پوسیده از تو مى خواهم به حق فرمانبرى آن ارواح که بسوى اجساد خود بازگردند و به حق فرمانبرى اجسادى که با رگهاى خود پیوند شوند و به حق فرمان نافذت در میان آنها و گرفتن حقت از ایشان و در آن حال که خلائق در برابرت به انتظار صدور حکم و امیدوار برحمتت و خائف از عقاب تواند درود فرست بر محمّد و آل محمّد و نور و روشنى در دیده ام و یقین در دلم قرارده و ذکرت را شب و روز بر زبانم جاری ساز و عمل صالح روزى من گردان.

abas بازدید : 18 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

کدام نماز را می توان به هر جهت و در هر حال خواند/ پاسخ امام علی(ع) به پرسش نصرانی
آیت الله جوادی آملی در مورد علت تعیین کعبه به عنوان قبله با توجه به آیه «أينما تولّوا فثم وجه الله» گفت: این یک حکم فقهي است؛ گاهي مي‌گويند: به اين سمت نماز بخوان، گاهي هم مي‌گويند: به آن سمت نماز بخوان. گاهي هم مي‌گويند: اگر شما بين مشرق و مغرب نماز خواندی نمازت مقبول است، يك انسان متحيّری كه وقت برای چهار نماز كافي نيست، به يكي از سمتها نماز بخواند نمازش كافي است.
 آیت الله جوادی آملی در بخشی از تفسیر آیه 115 سوره بقره « ولله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثم وجه الله إنّ الله واسعٌ عليم»، که بر عدم انحصار وجه الله در مكان و جهتي خاص تأکید دارد، گفت: ... اين كريمه احياناً ناظر به مسئله تغيير قبله است از بيت المَقْدس به مسجد الحرام، به كعبه، بعضي اعتراض كردند كه چرا قبله مسلمين از بيت المقدس به كعبه منتقل شد... که ﴿سيقول السفهاء من الناس ما وليّهم عن قبلتهم التي كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾ ؛ وقتي قبله مسلمين از بيت المقدس به كعبه منتقل شد يهودي‌ها اعتراض كردند، گفتند به اينكه يا عبادتهاي لاحق اينها باطل است يا عبادت‌هاي سابق اينها. اگر قبله حقيقي بيت المقدس است پس انحراف از بيت المقدس به كعبه باطل است و عبادت‌هاي بعد از انحراف هم باطل و اگر قبله كعبه است پس عبادت‌هايي كه تا كنون به طرف قدس انجام مي‌دادند باطل است.
 در اين زمينه خداي سبحان آيه‌اي نازل كرد كه ﴿لله المشرق و المغرب﴾؛ استقبال به وجه خدا جاي معيّني ندارد، اگر مشرق و مغرب مال خداست و همه جا خدا حضور دارد پس ﴿أينما تولّوا فثم وجه الله﴾ كه اين فاي تفريع نشانه سعه فيض خداي سبحان است.
مشرق و مغرب، مِلك و مُلك خدا
... خداي سبحان مشرق و مغرب را مِلك و مُلك خود مي‌داند. مشرق و مغرب دو جهتند نه دو موجود عيني خارجي نظير شمس و قمر يا شجر و حجر. شجر يا حجر يك موجود خارجي است، ولي مشرق و مغرب جهت است. جهت بودنِ مشرق و جهت بودن مغرب متوقف است بر اينكه يك كوكب و يك نيّري باشد اوّلاً، و حركتي باشد ثانياً تا از حركت آن نيّر طلوع و غروبي پيدا شود و قهراً مشرق و مغربي هم پيدا بشود؛ پس اگر يك كوكبي نباشد يا كوكب باشد ولي حركت نكند، شرق و غربي نيست.
خداي سبحان كه فرمود: مشرق و مغرب مال خداست، براي آن است كه هم آن كوكب را مخلوق خود مي‌داند و هم حركت آن كوكب را به اختيار خود مي‌داند. هم خلقت شمس و قمر را به خود نسبت مي‌دهد و هم حركت شمس و قمر را. قهراً مشرق و مغربي كه بر اين دو امر متوقف است، مال خدا خواهد بود. امّا شمس و قمر را مال خود مي‌داند؛ زيرا گذشته از اينكه فرمود: ﴿الله خالق كلّ شيء﴾ ؛ يعني هرچه كه مصداق شيء است مخلوق خداست، هر چيزي كه شيء بر او صادق است مخلوق خداست، گذشته از آن، درباره خصوص شمس و قمر هم فرمود: چرا شما شمس و قمر را عبادت مي‌كنيد، خدا را عبادت كنيد كه خالق شمس و قمر است. همان آيه‌اي كه تلاوتش باعث سجده واجب است: ﴿لاتسجدوا للشمس و لا للقمر﴾ و لكن خدايي را بپرستيد كه خالق شمس و قمر است؛ پس اصل شمس و قمر مخلوق خداست و مخلوق مِلك و مُلك خالق است.
وی در بخشی دیگر از تفسیر این آیه در پاسخ به سؤالی در مورد اینکه بر اساس این آیه به هر کجا که رو کنید وجه خداست، پس علت تعیین کعبه به عنوان قبله چیست؟، تأکید می کند: ... نه خصوصيتي براي بيت المقدس است، نه اختصاصي براي كعبه، آن يك حكم فقهي است. در حكم فقهي گاهي مي‌گويند: به اين سمت نماز بخوان، گاهي هم مي‌گويند: به آن سمت نماز بخوان. گاهي هم مي‌گويند: اگر شما بين مشرق و مغرب نماز خواندي نمازت مقبول است، يك انسان متحيّري كه وقت براي چهار نماز كافي نيست، به يكي از سمتها نماز بخواند نمازش كافي است.
يا در نافله به همين آيه استدلال كردند در روايات ما هم آمده است كه ﴿أينما تولّوا فثم وجه الله﴾ مصحّح آن است كه نافله را به هر سمت مي‌شود خواند. نه اينكه در نافله قبله معتبر نيست، قبله نافله وسيع است. چرا در نافله به هر سمت مي‌شود نماز خواند؟! چرا نافله را در حال حركت، پشت به قبله كعبه، رو به كعبه، پشت به شرق رو به شرق، مي‌شود خواند؟ كسي از مدرسه تا مسجد اوّل اذان ظهر مي‌خواهد حركت كند، مي‌خواهد اين ٨ ركعت نافله ظهر را در راه بخواند، خب اين مُفتيٰ به همه هم هست، صحيح هم هست. كه كسي از محل كارش تا مسجد در بين راه اين ٨ ركعت نافله ظهر را در راه مي‌خواهد بخواند، خب جائز است ثواب نافله را هم مي‌برد، به هر سمت، به هر كوي و برزن كه رو كرد قبله اوست به همين آيه استدلال كرده‌اند: ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.
این مفسر قرآن کریم در ادامه با اشاره به نظر علامه طباطبایی در مورد این آیه تصریح کرد: ... اين آيه ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الهم﴾ را به توسعه مسجد و مكان نمازگزار معنا كردند و به آيه قبل ارتباط دادند، سيدنا الاستاد(علامه طباطبایی) مي‌فرمايد به اينكه اين آيه ناظر به توسعه جهت است نه مكان ، آيه مي‌خواهد بفرمايد به اينكه به هر سمت رو كنيد وجه خداست، نه هر جا مي‌توانيد نماز بخوانيد، نه همه جا مسجد است.
آن حديث معروف «جعلت لي الأرض مسجداً و طهوراً» كه از رسول خدا(ص) رسيده است آن يك حديث خوبي است براي توسعه مسجد يعني نماز لازم نيست كه حتماً در جاي معيني خوانده بشود، آن طور كه اهل كتاب مي‌پندارند كه يا در كنيسه يا در بيع نماز بخوانند، در اسلام فرمودند به اينكه شما خانه‌هايتان را معبد كنيد، همان‌طوري كه مسجد معبد است خانه‌ها را هم با خواندن قرآن و نماز نوراني كنيد و خانه‌هاي خود را مثل خانه‌هاي يهودي نكنيد كه عبادت در او نشود، سراسر زمين مسجد است و جاي عبادت: «جعلت لي الأرض مسجداً و طهوراً».
ولي آيه ناظر به توسعه مكان مصلّي نيست، آيه ناظر به توسعه جهت و قبله مصلّي است به شهادت فاي تفريع، نفرمود «لله المشرق والمغرب» پس هر جا خواستيد نماز بخوانيد، فرمود: ﴿لله المشرق والمغرب﴾ به هر سمت رو كردي رو به خدا كردي: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾؛ يعني به هر جا رو كرديد آن روبروي شما وجه الله است. اين ناظر به توسعه قبله و جهت نمازگزار است نه ناظر به توسعه مسجد و مكان نمازگزار...
احكام تعبدي قبله و توسعه جهت قبله در نافله و دعاها
اين يك حكم فقهي و تعبّدي خاص است كه گفته‌اند: به طرف كعبه بعضي از امور واجب است، بعضي از امور حرام گفتند به اينكه مسأله ذبح چه در حال عادي، چه در حال قرباني به طرف كعبه واجب است، مسأله صلات به طرف كعبه واجب است، مسأله احتضار موتيٰ و مسأله دفن به طرف كعبه واجب است.
 اين «و الكعبة قبلتي» بعضي از كارها هم به طرف كعبه حرام است، آن كارهاي قضاي حاجت. پس اين يك حكم فقهي است كه بعضي از كارهاي به طرف كعبه حرام، بعضي از كارها به طرف كعبه واجب. وگرنه از نظر بحثهاي اصولي جهتي از جهات را نمي‌شود مشخّص كرد. نشانه‌اش آن است كه اگر ما خواستيم در درون كعبه نماز بخوانيم آنجا هم ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾، آنجا اگر قيام معتبر نبود مستلقياً هم مي‌شود، منقطعاً هم مي‌شود نماز خواند، نه به خاطر اينكه بالا و پايين كعبه نيست براي اينكه قيام معتبر است. نشانه‌اش آن است كه اگر كسي بيمار بود در درون كعبه قرار داشت، بيماري كه بايد مستلقياً نماز بخواند يا مجاز است منقطعاً نماز بخواند او به هر سمت كه بخوابد يا به هر سمت كه رو كند قبله است.
 درون كعبه مصداق ﴿فأينما تولّوا فثم وجه الله﴾ است. پس اين‌چنين نيست كه يك سمت معيّن خدا را بتوان عبادت كرد. اين يك حكم فقهي و تعبّدي خاص است براي كساني كه از كعبه دورند وگرنه درون كعبه باز ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ است، خواه در مسأله دعا، خواه در مسأله نوافل، خواه در مسأله صلات عند الاضطرار، خواه درموقع دعا كردن: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.
تمثيلي براي «وجه» در روايت اميرالمؤمنين(ع)
آیت الله جوادی آملی در بخشی دیگر از تفسیر این آیه با استناد به قولی از شیخ صدوق خاطرنشان می کند: ...  مرحوم صدوق در كتاب شريف «توحيد» در باب «نفي المكان والزمان والحركة عنه تعاليٰ»  اين حديث شريف را نقل كرده كه مردي آمد حضور اميرالمؤمنين(ع) از حضرتش مسائلي را سؤال كرد، قبلاً پيش ديگران رفته بودند آنها از جواب بازماندند به حضور اميرالمؤمنين(ع) آمدند و حضرت به سؤالهاي آنها پاسخ داد. يكي از سؤالهاي آنها اين بود كه "أخبرني عن وجه الربّ تبارك وتعالي؟" سؤال كردند كه وجه الله چيست؟ بگو وجه الله كدام سمت است؟
فدعي علي(ع) بنار و حطبٍ، حضرت دستور داد آتش و هيزمي حاضر كردند، فأضرمه؛ آن هيزم را با آتش افروخت. فلمّا اشتعلت؛ وقتي اين آتش شعله‌ور شد، قال علي(ع): " أين وجه هذه النار"؟ صورت اين آتش كجاست؟ شما ممكن است براي شخص يك وجهي قائل باشيد كه بگوييد اين روي شخص است و اين پشت شخص، براي اجرام و احجام مي‌توانيد وجه و خلف قائل بشويد، امّا اين شعله رويش كدام سمت است پشتش كدام سمت؟
قال علي(ع): "اين وجه هذه النار؟" قال النصراني: "هي وجه من جميع حدودها"؛ همه طرفش وجه است، يعني هر كس در كنار اين آتش قرار گرفت مي‌گويد: من رو به آتش‌ام. آنهايي كه از شرق‌اند مي‌گويند: ما رو به آتش‌ايم، آنهايي كه از غرب‌اند، مي‌گويند: ما رو به آتش‌ايم، آنهايي كه از شمال و جنوب‌اند مي‌گويند: ما رو به آتشيم. از هر طرف وجه است، آن‌گاه حضرت فرمود: "هذه النار مدبرة مصنوعة لايعرف وجهها و خالقها لايشبهها" ؛ اين آتش يك موجود مخلوق است، همه طرفش وجه هست، شما نتوانستيد وجه او را تشخيص بدهيد آن وقت مي‌خواهيد وجه خدا را تشخيص بدهيد؟ ﴿و لله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ حضرت به اين آيه اشاره كردند، دنباله سخن حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: ﴿ولله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثم وجه الله﴾.
در حد خِرَد مردم سخن گفتن پيشوايان معصوم(ع)
به اندازه عقل افراد حرف مي‌زنند يعني چه؟ يعني بعضي اسرار را مي‌گويند، بعضي اسرار را نمي‌گويند؟ يا حرف را مي‌گويند هر كسي به اندازه فكرش مي‌فهمد، اينكه فرمود: «إنّا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم الناس عليٰ قدر عقولهم» ؛ يعني بعضي احكام را مي‌گوييم، بعضي احكام را نمي‌گوييم؟ اينچنين است؟ يا ما همه حرفها را مي‌زنيم، منتها هر كسي به اندازه فكر خودش مي‌فهمد. اينجا هم همين‌طور است، چيزي را آنها كتمان نكردند هرچه كه انسان را به خدا و بهشت نزديك مي‌كند فرمودند و هرچه كه انسان را به جهنم نزديك مي‌كند و از خدا دور مي‌كند آن را هم فرمودند منتها هر كسي به اندازه خودش استفاده مي‌كند. يك وقت است با مثال آتش و هيزم مسئله را حل مي‌كند، گاهي هم مي‌فرمايند: «نحن وجه الله» با ولايت مسئله را حل مي‌كنند، گاهي هم مي‌فرمايند: قرآن وجه الله است؛ خب آن نصراني را بايد با يك مثال ساده توجيه كرد، اگر كسي نصراني بود و در همين حدّ ساده مي‌انديشيد بايد با او به اندازه زبان او حرف زد.
اوج كلام امام در تتمه روايت
... حضرت در پايان اين دو آيه را تلاوت فرمودند يكي همين آيه ١١٥ سوره بقره است كه محل بحث است همين آيه ﴿ولله المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ يكي هم آن جمله‌اي كه ظاهراً از سوره حاقّه استفاده مي‌شود: ﴿لاتخفيٰ منكم خافية﴾ آن جمله اين است كه «ولا يخفي علي ربّنا خافية» ؛ نه چيزي بر خدا مخفي است، نه يك خافي‌اي آويخته مي‌شود كه روپوشي باشد بر خدا؛ پس او هم دائماً وجه دارد و بالفعل وجهش دائم است. حالا اگر ما فرض كرديم شمس همه طرفش وجه بود پشت و رو نداشت، همه سمتش وجه بود ولي بالاخره يك حاجبي دارد كه اگر آن حاجب آويخته شد بين ما و بين شمس فاصله است ديگر استقبال ميسّر نيست، ديگر نمي‌توان گفت: وجّهت وجهي للشمس، امّا درباره ذات اقدس الهٰ نه جهتي با جهتي فرق دارد اوّلاً، نه خافيه و پوششي هست كه جلوي وجه گسترده خدا را بگيرد ثانياً. لذا در جميع شئون انسان مي‌تواند بگويد: ﴿وجّهت وجهي للذي فطر السماوات و الأرض﴾ . خب اين معنايي كه حضرت در ذيل بيان كرد با آن مثال آتشي كه افروخت خيلي فرق دارد، ممكن است در مجلس خيليها نشسته باشند. آن نصراني به همان اندازه مثال فهميد. آن محققين به اندازه خيلي عميق‌تر فهميدند.
 كامل‌ترين مصداق وجه الله
آیت الله جوادی آملی در ادامه با اشاره به حدیثی از امام رضا(ع) که از ایشان سؤال شد که ﴿فأينما تولّوا فثّم وجه الله﴾ چيست؟ فرمود:علي(ع). خب خود عليّ بن ابي‌طالب(ع) كه به وجه الله رو مي‌كند اين بيان مصداقي از مصاديق كامل است. خب اگر عليّ ابن ابي طالب(ع) وجه الله شد، ساير ائمّه(عليهم السّلام) هم وجه الله‌اند؛ چون يك نوراند. اينها كه بيش از يك نور نيستند. منتها در قالبهاي مختلف هستند. پس امام هشتم(ع) هم وجه الله است، وجيه عندالله است.
اينكه در آستان حضرت عرض مي‌كنيم: «و أنت عنده وجيه» . چون به وجه الله رسيدي وجيه هستي. مصداق وجه الله شدي. يعني امام معصوم(ع) به نوبه خود، وجه خداست. اينكه امام هشتم(ع) در جواب سائل فرمود: علي (ع). يعني امام معصوم وجه الله است . خب خود امام معصوم هم كه مي‌گويد: ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾ امام معصوم(ع) وقتي كه بخواهد مسكين و يتيم و اسير را اطعام كند مي‌فرمايد: ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾ اين وجه الله چيست كه امام معصوم لوجه الله كار مي‌كند؟
اينكه حضرت فرمود: ﴿لانريد منكم جزاءً و لاشكوراً﴾ بعد فرمود: ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾ اين وجه الله يعني بهشت؟ حضرت فرمود: من طمع بهشت ندارم. اين وجه الله يعني پرهيز از جهنّم؟ فرمود: من خوف من النّار ندارم و فرمود: بر فرض كه مرا به جهنّم ببري آن قابل تحمّل است «هبني صبرت عليٰ حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر إلي كرامتك» ، خب آن وجه الله چيست كه حضرت همان را مي‌طلبد؟ و چون به مطلوب خود رسيده است شده وجه الله، خود حضرت شد وجه الله؛ چون كارش لوجه الله است. اگر حضرت كارش لوجه الله است و به مقصد رسيده است آن وقت خودش مي‌شود وجه الله و مي‌شود هو وجيهٌ عندالله.
در اين دعاي توسّل هم كه به معصومين(عليهم السّلام) عرض مي‌كنيم: «يا وجيهاً عندالله» همين است. اين وجيه عندالله است، يعني موجَّه عندالله است. يعني خدا به او رو مي‌كند، اگر خدا به او رو كرد يعني همه عالم به او رو مي‌كند، اين موجّه عندالله است يعني چه؟ وجيه عندالله است يعني چه؟ يعني يتوجّه إليه الله. خدا مگر در يك جهت خاصّ است كه به يك انسان كامل رو كند؟ اگر خدا به انسان كامل رو كرد يعني كلّ جهان به او رو مي‌كند. لذا هر جا شما باشيد مي‌توانيد به اينها متوسّل بشويد. اينكه به اين خاندان عرض مي‌كنيم: «يا وجيهاً عندالله» يعني موجَّه عند الله‌ايد يعني خدا به تو رو كرد.
منشأ بركت بودن وجيه عند الله
آیت الله جوادی آملی در ادامه تصریح می کند: ... اگر خدا به يك انسان رو كند آيا كل عالم به او رو مي‌كند يا نمي‌كند؟ اگر خدا به يك انسان رو كرد نظير عيساي مسيح، مي‌بينيد حرفش چيست. حرف عيساي مسيح(ع) كه خداي سبحان در قرآن نقل مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿و جعلني مباركاً أين ما كنت﴾ ؛ من هر جا باشم پر بركت‌ام. منشأ بركت‌ام. آسمان باشم مباركم، زمين باشم مباركم: ﴿و جعلني مباركاً أينما كنت﴾ . چون درباره عيساي مسيح قرآن كريم فرمود به اينكه اين من المقرّبين است. خب اگر موجودي مقرّب شد و موجّه شد يعني خدا به او رو مي‌كند.
خدا به او رو مي‌كند يعني چه؟ يعني خدايي كه ﴿لله المشرق و المغرب﴾، خدايي كه ﴿فأينما تولّوا فثّم وجه الله﴾، خدايي كه جايي از وجه او خالي نيست اين خدا به انسان كامل رو كرد يعني اين انسان كامل شده وجه الله جايي نيست كه اين انسان كامل حضور نداشته باشد. جايي نيست كه توسّل به اين انسان كامل اثر نداشته باشد. لذا امام هشتم(ع) طبق تفسير نورالثقلين فرمود: «عليّ(ع)». اين اوّلاً به عنوان تطبيق است. نه تفسير؛ و ثانياً به عنوان بيان أحد المصاديق است؛ چون خود امام هشتم(ع) هم وجه الله است، همه معصومين(سلام الله عليهم) وجه الله‌اند.

abas بازدید : 13 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

فضیلتی ناگفته از فضائل بانوی دو عالم!
به نظر می رسد بسیاری از ما باید در چگونگی رویکرد خود به اهل بیت علیهم السلام تجدید نظر کنیم. تجدید نظری که می تواند جهت زندگانی ما را به عنوان پیروان آن بزرگان عالم خلقت، دگرگون بسازد. خوبست کمی صریح باشیم! بسیاری از ما گویا اصلا توجهی به بعد علمی اهل بیت علیهم السلام یا بعد سیاسی حیات طیبه ی ایشان نداریم واقعا گمان می کنیم - هر چند ناخودآگاه - که رویکرد ما به آن بندگان عالیقدر خداوند فقط باید رویکردی عاطفی باشد.

البته این رویکرد خیلی ارزش دارد ولی همه ی وظیفه ی ما نیست. کما اینکه اصلا ناقص دیدن آن ذوات معصوم است. آن وقت نتیجه این می شود که ما در آداب زندگی در تصمیم گیریها و کنشها و واکنشهای گوناگون فردی و اجتماعی گویا که اصلا – العیاذ بالله – هیچ آموزه ای و الگویی نداریم و این می شود که سبک زندگی ما، سبک زندگی اسلامی نیست!
 تازه این روی دنیایی این قصه است. اگر بدانیم که با این رویکرد ناقص چه درجات بالا و چه مقامات قربی را از دست داده ایم و در قیامت یعنی روز حسرت چه غصه ای خواهیم خورد، بسیار پریشان و مضطرب خواهیم شد! آری اینها همه مقدمه بود برای اینکه عرض کنیم در این مقاله قصد ارائه چه مطلبی را داریم.
متاسفانه یکی از جنبه های مورد غفلت از زندگانی حضرت سیدة النساء زهرای مرضیه – سلام الله علیها – جنبه ی علمی آن بانوی مکرمه است.

البته ما در اینجا قصد ورود به مباحث عمیق و مفصّل فضایل علمی ایشان را نداریم چون هم به لحاظ علمی و معرفتی بسیار تهیدست هستیم و هم مجالمان کوتاه است لذا تنها به اهمیت عملی علم آموزی در سیره ی آن حضرت خواهیم پرداخت و همین مطلب را دستمایه ی پرداختن به اهمیت تلاش برای آموختن معارف دینی قرار می دهیم – ان شاء الله – .
هر آنچه می خواهی بپرس
امیرالمۆمنین علیه السلام می فرمایند:
«حضرت امرأة عند الصدیقة فاطمة الزهراء - علیها السلام – فقالت : ان لی والدة ضعیفة و قد لبس علیها فی امر صلاتها شیء و قد بعثنی الیک اسألک فاجابتها فاطمة – علیها السلام – عن ذلک و طرحت سئوالاً ثانیاً و ثالثاً و رابعاً ... و عاشراً اجابت الزهراء علیها جمیعاً ثم خجلت المراة الوافدة و قالت: لااشق علیک یا ابنة رسول الله: فقالت فاطمة سلام الله علیها هاتی و سلی عما بدا لک ارأیت من اکتری یومأ یصعد الی سطح بحمل ثقیل و کراه مأة الف دینار یثقل علیه؟ قالت: لا فقالت: اکتریت انا بکل مسالة باکثر من ملء ما بین الثری الی العرش لۆلۆأ فاحری ان لایثقل علیّ». (1)
دانشمند دین شناس برتر از شخص روزه دار بجا آورنده نماز است که به جهاد در راه خدا اشتغال دارد. در اثر مرگ عالم رخنه ای در اسلام به وجود می آید که هیچ چیز غیراز جانشین آن عالم آن رخنه را برطرف نخواهد کرد
ترجمه گونه ای از این حدیث چنین است:

زنی خدمت حضرت صدیقه کبری علیها السلام آمد و عرضه داشت: مادر ضعیفی دارم که در مورد نمازش دچار شبهه و سئوال شده است و مرا برای حل آن به محضر شما فرستاده است. حضرت فاطمه علیها السلام پاسخ وی را فرمودند: اما آن زن تا ده سئوال پرسید و حضرت جواب همه ی آنها را بیان کردند. پس از سئوال و جوابها آن زن شرمنده شد و عرض کرد: من باعث زحمت برای شما فرزند رسول الله نشوم! اما حضرت فاطمة علیها السلام فرمودند: هر مسأله ای برایت پیش آمد بیا و از من بپرس آیا اگر کسی یک روز و در قبال یکصد هزار دینار اجیر شود تا بار سنگینی را به پشت بام ببرد آیا این عمل برای او سنگین و ناگوار است؟ آن زن پاسخ داد: خیر حضرت فرمودند: مزد من در برابر هر مسأله ای که از من پرسیده شود بیشتر از وزن مرواریدهایی است که فاصله ی زمین تا عرش را پر کرده است پس شایسته است سئوالاتی که از من پرسیده می شوند اصلا باعث زحمت و ناخوشی من نشود.

حضرت فاطمه(س),زندگینامه حضرت فاطمه(س)

آری حدیث فوق یادآور آن فرمایش شگفت آور امیرالمۆمنین علیه السلام است که فرمودند: هر چه می خواهید از من بپرسید چون حضرت صدیقه طاهره علیها السلام فرمودند: هر چه برایت رخ داد بیا و بپرس. از سوی دیگر این حدیث حقاً و انصافاً و با تأکیدی رسا اهمیت تعلیم و تعلم را در دین اسلام بیان می کند.
آری! خواننده ی گرامی توجه دارد که در این روایت نورانی چگونه بین علم آموزی با ثواب اخروی، آن هم ثواب فراوان اخروی، رابطه ی مستقیم و تنگاتنگ برقرار شده است. اصولا یکی از خواص دین حق و درست همین است که اولا از روابط بین ظاهر (دنیا) و باطن (آخرت) پرده بر کند یعنی اثرات عالم شهادت بر عالم غیب را اعلان کند و ثانیا: با این اعلان کردن به فعالیتهای آدمی قداست بخشید. البته و صد البته قداستی واقعی و نه خرافی و گزاف. و ثالثا: در نتیجه ی آن دو کار انسانها را به سمت قله های کمال و وارستگی به حرکت در آورد.
مقام والای علم و عالم
از این نمونه روایات عجیب در مورد اهمیت بسیار زیاد علم، فراوان وجود دارد. در اینجا به ذکر تعداد کمی از آنها می پردازیم:
از رسول الله صلی الله علیه وآله منقول است که: «من خرج فی طلب العلم فهو فی سبیل الله حتی یرجع» (2)  آنکس که برای طلب علم از خانه ی خود خارج می شود تا زمانیکه باز گردد در سبیل الله است.
 از امیرالمۆمنین علیه السلام منقول است که فرمودند: «العالم افضل من الصائم القائم المجاهد و اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمة لایسدها الا خلف منه» (3) دانشمند دین شناس برتر از شخص روزه دار بجا آورنده نماز است که به جهاد در راه خدا اشتغال دارد. در اثر مرگ عالم رخنه ای در اسلام به وجود می آید که هیچ چیز غیراز جانشین آن عالم آن رخنه را برطرف نخواهد کرد.
اصولا یکی از خواص دین حق و درست همین است که اولا از روابط بین ظاهر (دنیا) و باطن (آخرت) پرده بر کند یعنی اثرات عالم شهادت بر عالم غیب را اعلان کند و ثانیا: با این اعلان کردن به فعالیتهای آدمی قداست بخشید. البته و صد البته قداستی واقعی و نه خرافی و گزاف. و ثالثا: در نتیجه ی آن دو کار انسانها را به سمت قله های کمال و وارستگی به حرکت در آورد
از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که: «عالم ینتفع بعلمه افضل من سبعین الف عابد» (4) دانشمند دین شناسی که از علمش بهره برداری می شود از هفتاد هزار عالم برتر است.
این مقاله را با ذکر سه حدیث از حضرت امام صادق علیه السلام پی می گیریم:
"اذا اراد الله بعبد خیرأ فقّهه فی الدین" (5) آن هنگام که خداوند خیر بنده ای را بخواهد او را دین شناس می کند.
"علیکم بالتفقه فی دین الله تعالی و لاتکونوا اعرابا بأفانة من لم یتفقه فی دین الله تعالی لم ینظر الله تعالی الیه یوم القیامة و لم یزک له عملا" (6) برشما واجب است که در دین خدای متعال به تفقه و درک عالمانه برسید از اعراب جاهلی که بی خبر از اسلام بودند مباشید پس هر آنکس که تفقه دردین خداوند متعال نکند روز قیامت از نظر لطف و رحمت خداوند متعال محروم است و خداوند عمل او را بالا نمی برد.
"لوددت ان اصحابی ضربت رۆوسهم بالسیاط حتی یتفقّهوا" (7) دوست می دارم سرهای یارانم مضروب تازیانه ها باشد تا اینکه دین خدا را بشناسند.
 یعنی این مسأله آنقدر مهم است که حجت خداوند که جلوه ی رحمت الهی هستند چنین آرزویی دارند که هر چند رۆوس یاران و شیعیانشان به درد بیاید و حتی زخمی بشود باز هم این ارزش را دارد که معارف دین خدا را بیاموزند.

در اینجا و در پایان ذکر این نکته خالی از لطف نیست که همانطور که عده ای از بزرگان فرموده اند: (8) منظور از "فقه" یا مشتقات آن تنها و تنها فقه مصطلح دوران ما یعنی علم به احکام شرعی نیست بلکه اعم از آن است و دارای دایره ای وسیع است که شامل همه معارف و احکام دین می شود و البته باز هم همانطور که بعضی از محققین معاصر فرموده اند (9) تفقه و دین آموزی امری است که درجات و مراتب مختلفی دارد و بالاترین درجات آن با سالیان متمادی درس و بحث و تلاش صرف علمی حاصل می شود.

--------------------------------

 پی نوشت:
1- نهج الحیاة، موسوعة کلمات الزهراء ص138
2- المحجة البیضاء ص69
3-الکافی، ج1، ص30
4-همان ج1، ص33
5-همان ج1، ص32
6-همان  ج1، ص31
7-همان  ج1، ص31
8-مانند آیت الله شهید صدر و آیت الله شهید مطهری
9-استاد آیت الله آملی لاریجانی

abas بازدید : 22 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

ازدواج پیوند بین دو انسان و دو خانواده است که اجزای اصلی و اساسی آن زن و مرد می باشند و هر قدر بین این اجزای و عناصر هماهنگی، تناسب و سنخیت بیشتری باشد، آن پیوند استوارتر، مستحکم تر، پرثمرتر و لذت بخش تر خواهد بود.

علم و تجربه گویای آن است که علت اساسی بیشتر ناهنجاری ها و ناسازگاری های زندگی زناشویی عدم تناسب و ناهماهنگی بین زن و شوهر است، بنابراین شناخت اموری که موجب هماهنگی و تناسب بین زوجین است ضروری و لازم است و به هیچ وجه نباید این مساله را به بعد از ازدواج موکول کرد. یکی از امور مساله تناسب و هماهنگی در سن زوجین است.

فاصله سنی در ازدواج

لزوم تناسب سنی از اطلاق آیاتی مثل «فانکحوا ما طاب لکم من النساء» همسری مورد پسند و دلنشین انتخاب کنید استنباط می شود. همچنین در روایات اسلامی به صراحت هم کفو بودن مطرح شده است.

پیامبر اسلام می فرماید: با همسان و هم شان خود ازدواج کنید.

می توان گفت اسلام معیار و دلایل هماهنگی در سن را به عقل و عرف و علم سپرده است. اگر فرد به تجارب فراوان و واقعیت های موجود در جامعه و استدلال های علمی در این مساله نظری بیفکند به راحتی پی خواهد برد که همسر دلنشین و مورد پسند همسری است که دارای هماهنگی و تناسب سنی باشد. قابل توجه است که کفو هم بودن از نظر سن تفاوت در سن است نه تساوی زیرا این تفاوت در آفرینش مرد و زن در مورد سن بلوغ قرار داده شده است.

بارها با خانواده هایی مواجه می شویم که فاصله سنی زوجین حتی به،۲۵،۲۰،۱۵، ۱۳ سال و سال های بین این ارقام بالغ می شود و با یکدیگر مشکلات عدیده ای دارند. ما دراینجا به بررسی معایب ازدواج هایی می پردازیم که فاصله سنی بین زن و شوهر در آنها زیاد است.

خارج شدن از معنای اصلی ازدواج

اگر چه در ابتدای ازدواج برای زوجین مشکلاتی به وجود نمی‌آید، اما به مرور زمان و پس از دوره‌های رمانتیک اول ازدواج افراد در صورت ناپختگی و فاصله سنی زیاد با مشکلات زیادی روبه رو می‌شوند. احتمال ایجاد مشکل برای یک زوج ۲۰ ساله و ۳۶ ساله نسبت به یک زوج ۴۰ ساله و ۵۶ بیشتر است زیرا زوج دوم تجربیات بیشتری در طول زندگی کسب کرده‌اند و شباهت بیشتری به یکدیگر دارند.

دختری که در دهه سوم زندگی قرار دارد و با مردی در دهه چهارم ازدواج می‌کند تجارب لازم برای یک زندگی مشترک را کسب نکرده است، مسلما تفاوت‌های سنی بالا در بین زن و شوهر که یکی از آن‌ها در دهه‌های سنی پایین‌ است مخاطرات بیشتری به همراه دارد؛ زیرا تحمل بی‌تجربگی‌ها و خامی‌های اشتباهات همسر موجب احساس نارضایتی و تحت‌الشعاع قرار گرفتن آرامش می‌شود.

ازدواج بدین معناست که زن و شوهر در کنار هم و مکمل همدیگر باشند، زمانی که فاصله سنی مناسبی بین زوجین رعایت نمی‌شود ازدواج معنای اصلی خود را از دست می‌دهد و شبیه نقش والد و فرزندی می‌شود و فرد بزرگ‌تر مسلما تجربه بیشتری دارد و ممکن است شروع به پند و اندرز دادن و امر و نهی کردن همسر خود کند. تجربه بالاتر و رویارویی با مسایل و مشکلات بیشتر در طول زندگی موجب می‌شود فرد به همسرش به عنوان یک همسر نگاه نکند و با او مانند یک کودک رفتار کند و از دیدگاه روان‌شناسان ازدواج در دام ارتباط والد و کودکی بیفتد.

کنترل همسر

پند دادن به همسر، فرد با سن کمتر را دچار خشم، تنفر، انزجار می‌کند،‌ زمانی که رابطه از حالت زوجی خارج شود و به یک رابطه والد و کودک تبدل شود رفتارهای جنسی زوجین تحت و شعاع قرار می‌گیرد و در نتیجه کنترل فرد کم سن تر از مشکلات بارز تفاوت سنی زیاد میان زوجین است.

کنترل همسر به تدریج زمینه‌های پرخاشگری را فراهم می‌کند، مسلما علاوه بر قدرت نمایی در مسایل مختلف ممکن است فرد بزرگ‌تر از نظر مالی نیز در شرایط بهتری قرار داشته باشد، در نتیجه از هر لحاظ بر همسر خود احاطه پیدا می‌کند و در نهایت زمینه‌های بروز پرخاشگری فراهم می‌شود. در برخی موارد نیز طرف بزرگ‌تر نقش یک قربانی را ایفا می‌کند، فردی که در دهه سوم و چهارم زندگی است نیازهای خاص خود را دارد، اما زمانی که سعی می‌کند خود را پایین‌تر از سن واقعی نشان دهد مسلما نیازهای خاص خود را پاسخ نمی‌دهد و در نتیجه نقش قربانی را پیدا می‌کند.

معمولا فرد بزرگتر برای این که فرد کوچکتر را جذب کند و زندگی تداوم یابد، باید مدام به او امتیازاتی بدهد که وی را به دوام زندگی دلگرم کند. اما هر کس قادر نیست که مدام چنین امتیازاتی بدهد، زیرا گاه دادن این نوع امتیازها برای فرد بزرگتر غیر قابل تحمل و یا غیر ممکن می گردد و بدین ترتیب از انگیزه طرف مقابل برای ادامه زندگی می کاهد.

از سویی طرف کوچکتر که از نقطه ضعف همسر خویش اطلاع یافته درصدد اخذ امتیازهای بیشتری بر می آید و تقاضاهای فراوان جوانی پر انرژی و توانا، اختلافات خانواده را تشدید و جو ناامنی را بر خانه حکمفرما می کند و بدین ترتیب خانواده ای نابسامان شکل می گیرد.

عدم تناسب در توانایی های جسمی

وقتی که فاصله سنی بین زن و شوهر زیاد باشد، هر یک در دوره ای از زندگانی به سر می برند که به لحاظ قوت و توان با همسر خود تفاوت های عمده دارند. مثلاً زنی که هفده سال دارد، در دوران جوانی به سر می برد و همسر او که در ۳۵ سالگی است، به مرز میان سالی نزدیک شده است.

یکی غالباً فعال است و دیگری زودتر خسته و در اوقاتی منفعل می شود، گاه این خستگی و انفعال از طرف همسر جوان به خوبی مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی گیرد و به حساب کم کاری گذاشته می شود، یا به عنوان شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت مطرح می گردد، و وقتی که با این عنوان طرح می نماید، طبیعی است که طرف مقابل احساس ناراحتی می کند و ممکن است این امر عاملی برای برانگیختگی او شود و در نتیجه محیط امن خانه تبدیل به فضایی ناامن و غیر قابل تحمل شود. در حالی که مرد قصد شانه خالی کردن از مسئولیت را ندارد ولی از طرف همسرش متهم به تنبلی و بی مسئولیتی می شود و از آنجا که در چنین مواردی مرد تنبلی را نمی پذیرد، مجادلاتی در می گیرد.

انعطاف پذیری کمتر فرد بزرگتر

وقتی دو جوان با یکدیگر زندگی می کنند، به دلیل جوانی انعطاف پذیری بیشتری دارند. فرد در سنین پایین تر چون نهال جوان است، امکان تغییر فراوانی را دارد. اما درختان، مجال کمتری برای تغییر باقی گذاشته اند.

همین امکان تغییر و تحول است که ما را به یاد کلام گهربار پیامبر اسلام (ص) می اندازد که فرمود : بیشتر کسانی که به من ایمان آوردند، جوانان بودند.

وقتی که دو نفر جوان با هم ازدواج می کنند، برای دست یافتن به سازگاری تلاش می کنند به نظر همدیگر توجه می کنند و خود را طوری تطبیق می دهند که مورد پسند دیگری واقع شوند و بدین ترتیب رضایت طرف مقابل را جلب نمایند، حال آنکه با افزایش سن، انعطاف آدمی کاهش می یابد و همین امر در زندگانی مشترک معضل آفرین است.

کمرویی با همسر

در این گونه خانواده ها معمولا فرد کوچکتر دچار نوعی کمرویی رنج آور است و نمی تواند به راحتی مشکلات خود را با همسر خویش در میان بگذارد. لذا حرف های ناگفته در این خانواده ها بسیار است و مجال مناسبی برای طرح آنها وجود ندارد. سخنان ناگفته بر دل فرد رنجیده سنگینی می کند و گاه به فضای بیرون از خانه کشیده شده، برای دیگران مطرح می شود و این امر مورد قبول و پذیرش فرد بزرگتر نیست.

زیرا او فکر می کند که همسرش اسرار خانواده را به بیرون از خانه برده، برای این و آن نقل می کند و این خود موجب بروز اختلافات تازه ای می شود و اگر فرد کوچکتر دردها را بازگو نکند، آنها بر روی هم انباشته شده، او را افسرده می کند.

abas بازدید : 13 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

آیه ۲۹ سوره فاطر را دختر بی خواستگار پیوسته و بطور منظم روزانه تلاوت کند. این عمل مجرب است و بسیار موثر در بخت گشائی. نتایج و عجایب بسیار دارد. انشاء الله تعالی.

آیه ۲۹ سوره فاطر را دختر بی خواستگار پیوسته و بطور منظم روزانه تلاوت کند. این عمل مجرب است و بسیار موثر در بخت گشائی. نتایج و عجایب بسیار دارد. انشاء الله تعالی.

آیه ۲۹ سوره فاطر :
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ.

توجه نمائید:
تلاوت آیه را به مدت چهل روز به طور مرتب انجام داده و در اوقات مختلف ادامه دهید. بهترین زمان پس از انجام فریضه نماز است. روزانه چهل مرتبه خوانده شود مطلوب است.

پس از نماز حتما حتما حتما از خداوند جل جلاله طلب بخت نیکو کنید. توجه کنید که قبل و بعد از طلب حاجت صلوات بفرستید.

اذکار دفع سحر را دائم به کار بندید، چونکه جهت از بین بردن هر گونه بستگی و مانع در کارها بسیار موثر است.

 عمل بدانها در روزهای سعد ( یکشنبه و پنج شنبه و جمعه در ساعات اولیه یعنی زمان طلوع آفتاب است) بسیار نیکوست. البته هر زمان دیگری نیز میتوان انجام داد.

این دستور العمل بخت گشائی لازم است که با انجام اعمال موثر دفع سحر و طلسم زیر همراه باشد:

1- سوره های فلق و ناس را هر روز تلاوت نمایید. (صبح و شب)

2- به وقت خواب معوذتین (همان سوره های فلق و ناس را بخوانید).

3- معوذتین را در کاغذ بدون خط بنویسید و همیشه همراه خود داشته باشید.

4- پایان هر نماز آیه الکرسی را حداقل یکبار تلاوت نمایید. آیه اول آنرا بخوانید تا و هو العلی العظیم.

5- حتما حتما حتما در هنگام اذان یا اندکی قبل یا پس از آن که درهای استجابت دعا  گشوده است جهت عنایت بخت نیکو از جانب خداوند متعال دعا و طلب حاجت کنید. شک نکنید.

بسیار مجرب است. مستجاب است انشاء الله تعالی .

abas بازدید : 10 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

صيغه موقت چيست؟

صیغه   موقت به معناي (ازدواج موقت ) است.صيغه موقت به این معنی است که زن و مردي که با هم ازدواج موقت مي کنند، فقط تا زماني که مدت عقد تمام نشده ، با هم زن و شوهرند . بعد از تمام شدن مدت ديگر زن و شوهر نيستند ،مثلا اگر براي مدت ده روز ازدواج کرده باشند، بعد از ده روز ديگر نسبت به هم محرم نيستند. در ازدواج موقت یا همان صيغه موقت رضايت زن و مرد و خوانده شدن عقد و مشخص کردن مهريه و مدت لازم است.اگر دختر باکره باشد، به نظر بيش تر مراجع معظم تقليد بايد از پدرش رضايت بگيرد.

 

شايد اينها سوالات بسياري از شما عزيزان باشد آيا عقد یا صيغه موقت بايد داراي شرايط خاص باشد ؟

آيا نياز به عاقد دارد؟

آيا بايد با الفاظ خاصي خوانده شود ؟

آيا در صيغه موقت حتما بايد مدت در آن قيد شود يا خير؟

از اين جهت بر آن شديم تا مطالبي  در اين رابطه برايتان بيان کنيم.

 

طبق ماده 1062قانون‌ مدني‌: “نكاح‌ واقع‌ مي‌شود به‌ ايجاب‌ و قبول‌ به‌ الفاظي‌ كه‌ صريحا دلالت‌ بر قصد ازدواج‌ نمايد.”

ازدواج‌ موقت‌ (صيغه موقت) كه‌ رابطه‌ زوجيت‌ بين‌ زن‌ و مرد در مدت‌ معين‌ است‌ به‌ وسيله‌ عقد محقق‌ مي‌گردد و چون‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ يكي‌ از عقود است‌ بايد علاوه‌ بر شرايط عمومي‌ براي‌ صحت‌ عقد، داراي‌ شرايط مخصوص‌ به‌ خود نيزباشد.

 

قصد انشاء در ازدواج موقت:

قصد و رضاي‌ زوجين‌ در صيغه موقت از شرايط صحت‌ عقد است‌. لذا مرد يا زن‌ يا وكيل‌ آن‌ها كه‌ صيغه‌ عقد موقت‌ را مي‌خواند بايد قصد انشاء داشته‌ باشد يعني‌ اگر خود مرد و زن‌ صيغه‌ را مي‌خوانند، زن‌ به‌ گفتن‌ “زوجتك‌نفسي‌” قصدش‌ اين‌ باشد كه‌ خود را زن‌ او قرار دهد و مرد به‌ گفتن‌ “قبلت‌ التزويج‌” زن‌ بودن‌ او را براي‌ خود قبول‌ نمايد و اگر وكيل‌ مرد و زن‌ صيغه‌ را مي‌خواند، به‌ گفتن‌ “زوجت‌ و قبلت‌” قصدش‌ اين‌ باشد كه‌ مرد و زني‌ را كه‌ او را وكيل‌كرده‌ است‌، زن‌ و شوهر شوند.

بنابراين‌ اگر زن‌ و مرد راضي‌ به‌ عقد صيغه موقت نباشند يا اينكه‌ يكي‌ از طرفين‌، مورد اجبار و اكراه‌ قرار گرفته‌ باشد و يا آنكه‌ بدون‌ قصد انشاء، مثلا به‌ لحاظ شوخي‌ صيغه‌ را جاري‌ نمايد، اين‌ شرط كه‌ از صحت‌ ازدواج‌ موقت‌است‌ رعايت‌ نشده‌ و باطل‌ مي‌باشد.

در نتيجه‌ اگر زن‌ يا مردي‌ را اجبار به‌ ازدواج‌ موقت‌ با ديگري‌ نمايند كه‌ شخص‌ مكره‌ بدون‌ اراده‌، مجبور به‌ پذيرش‌ ازدواج‌ است‌ اين‌ ازدواج‌ یا صيغه موقت صحيح‌ نمي‌باشد.

 

الفاظ در ازدواج‌.موقت‌:

در ازدواج‌ یا صيغه موقت تنها اراده‌ و رضايت‌ زن‌ و مرد براي‌ تحقق‌ عقد كافي‌ نيست‌ بلكه‌ بايد از الفاظي‌ استفاده‌ كرد كه‌ قصد طرفين‌ را مبني‌ بر ازدواج‌ یا صيغه موقت برساند. بنابراين‌ معاطات‌ در عقد ازدواج‌ موقت‌ پذيرفته‌ نشده‌ است‌.

در اينكه‌ خواندن‌ صيغه‌ ازدواج‌ موقت‌ با چه‌ زبان‌ و الفاظي‌ باشد كافي‌ است‌ كه‌ لفظ فارسي‌ باشد و لفظ عربي‌ ضرورت‌ ندارد و صيغه‌ خاص‌ نيز ضرورت‌ ندارد، بلكه‌ همين‌ مقدار كه‌ الفاظ، قصد ازدواج‌ موقت‌ را برساند كافي‌است.

 

ايجاب‌ و قبول‌:

ايجاب‌ عبارت‌ است‌ از اعلام‌ قصد ازدواج‌ “موقت” گوينده‌ با مخاطب‌ خود. قبول‌ عبارت‌ از اعلام‌ پذيرش‌ آن‌ امر است‌. ايجاب‌ عموما از طرف‌ زن‌ و قبول‌ از طرف‌ مرد مي‌باشد.

توالي‌ ايجاب‌ و قبول‌:

براي‌ اينكه‌ اراده‌ هر دو طرف‌ در نظر عرف‌ مربوط به‌ هم‌ باشد و فاصله‌ بين‌ ايجاب‌ و قبول‌ امكان‌ توافق‌ واقعي‌ زوجين‌ را بر هم‌ نزند، در ماده‌ 1065 قانون‌ مدني‌ تصريح‌ شده‌ است‌ كه‌:

“توالي‌ عرفي‌ ايجاب‌ و قبول‌ شرط صحت‌ عقد است‌.”

يعني‌ قبول‌ بايد در زماني‌ گفته‌ شود كه‌ عرف‌ آن‌ را متوالي‌ و مربوط به‌ ايجاب‌ بداند.

 

ايجاب‌ و قبول‌ توسط ولي‌ در ازدواج موقت:

ماده‌ 1063 قانون‌ مدني‌: “ايجاب‌ و قبول‌ ممكن‌ است‌ از طرف‌ خود مرد و زن‌ صادر شود و يا از طرف‌ اشخاصي‌ كه‌ قانونا حق‌ عقد دارند.”

با توجه‌ به‌ ماده‌ 1071 قانون‌ مدني‌، به‌ نظر مي‌رسد منظور از “اشخاصي‌ كه‌ قانونا حق‌ عقد دارند” موردي‌ است‌ كه‌ ازدواج‌ یا صيغه موقت توسط ولي‌ انجام‌ مي‌گيرد و اين‌ ماده‌ نمي‌خواهد مورد وكالت‌ را بيان‌ دارد.“تعيين‌ زن‌ و شوهر به‌ نحوي‌ كه‌ براي‌ هيچ‌ يك‌ از طرفين‌ در شخص‌ طرف‌ ديگر شبهه‌ نباشد شرط صحت‌ نكاح‌ است‌.”

 

[صيغه موقت چيست,صيغه موقت,ازدواج موقت,ازدواج موقت در اسلام,عقدموقت,الفاظ در ازدواج‌ یا صیغه موقت‌]

صیغه موقت

صیغه موقت

شرايط عاقد در ازدواج یا صيغه موقت:

ماده‌ 1064 قانون‌ مدني‌: “عاقد بايد عاقل‌ و بالغ‌ و قاصد باشد.”

عاقد به‌ كسي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ صيغه‌ عقد ازدواج‌ را جاري‌ مي‌سازد و كسي‌ كه‌ صيغه‌ را جاري‌ مي‌سازد بايد داراي‌ سه‌ ويژگي‌ باشد:

قسمت‌ الف‌ ـ عاقل‌ باشد: كسي‌ كه‌ صيغه‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ را جاري‌ مي‌سازد بايد عاقل‌ باشد، پس‌ اگر شخص‌ ديوانه‌، صيغه‌ عقد را جاري‌ سازد عقد باطل‌ است‌.

 

قسمت‌ ب‌ ـ بالغ‌ باشد: كسي‌ كه‌ صيغه‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ را مي‌خواند بايد بالغ‌ باشد. به‌ استناد تبصره‌ 1 ماده‌ 1210 قانون‌ مدني‌ سن‌ بلوغ‌ در پسر پانزده‌ سال‌ تمام‌ قمري‌ و در دختر نه‌ سال‌ تمام‌ قمري‌ است‌. بنابراين‌ چنانچه‌ طفل‌صغيري‌ صيغه‌ را جاري‌ سازد عقد باطل‌ است‌.

 

قسمت‌ ج‌ ـ قاصد باشد: يعني‌ قصدش‌ از جاري‌ كردن‌ صيغه‌ ازدواج‌ موقت‌ اين‌ باشد كه‌ در مدت‌ معين‌، پيمان‌ زناشويي‌ را منعقد مي‌نمايد. بنابراين‌ اگر شخصي‌ از روي‌ مزاح‌ و يا در حال‌ مستي‌، صيغه‌ عقد را جاري‌ سازد اين‌ عقدباطل‌ است‌.

در نتيجه‌ كسي‌ كه‌ صيغه‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ را جاري‌ مي‌نمايد، چه‌ براي‌ خودش‌ چه‌ به‌ وكالت‌ از طرف‌ زوجين‌ يا از طرف‌ يكي‌ از زوجين‌ يا ولي‌ يكي‌ از زوجين‌، بايد داراي‌ شرايط مذكور در ماده‌ 1064 باشد. لذا اگر دختر وپسري‌ كه‌ نابالغ‌ هستند يا عاقل‌ نيستند و يا قصد نداشته‌ باشند، صيغه‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ را جاري‌ نمايند، اين‌ عقد باطل‌ است‌.

 

تعيين‌ زن‌ و شوهر در ازدواج‌ موقت‌:

ماده‌ 1067 قانون‌ مدني‌: “تعيين‌ زن‌ و شوهر به‌ نحوي‌ كه‌ براي‌ هيچ‌ يك‌ از طرفين‌ در شخص‌ طرف‌ ديگر شبهه‌ نباشد شرط صحت‌ نكاح‌ است‌.”

يكي‌ از شرايط صحت‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ تعيين‌ مرد و زن‌ است‌ به‌ نحوي‌ كه‌ موجب‌ اشتباه‌ نشده‌ و كاملا معين‌ باشد. لذا چنانچه‌ وكيل‌ مرد و زن‌ و يا ولي‌ آن‌ها مي‌خواهد صيغه‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ را جاري‌ نمايد، بايد زن‌ و شوهررا در عقد، معين‌ نمايد و اين‌ ممكن‌ است‌ با بردن‌ اسم‌ آن‌ها و يا با اشاره‌ به‌ آن‌ها صورت‌ پذيرد به‌ طوري‌ كه‌ براي‌ طرف‌ ديگر در عقد جاي‌ هيچگونه‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ باقي‌ نماند.

بنابراين‌ چنانچه‌ مردي‌ داراي‌ چند دختر باشد و به‌ مرد بگويد يكي‌ از دخترانم‌ را به‌ عقد تو درآوردم‌ به‌ لحاظ آنكه‌ معين‌ نيست‌ كدام‌ دختر را به‌ عقد مرد درمي‌آورد، اين‌ عقد باطل‌ و بلااثر است‌.

تعليق‌ در ازدواج‌ موقت‌:

ماده‌ 1068 قانون‌ مدني‌: “تعليق‌ در عقد، موجب‌ بطلان‌ است‌.”

تعليق‌ در لغت‌ به‌ معني‌ بلاتكليف‌ نهادن‌ يك‌ كار است‌ به‌ طوري‌ كه‌ نفيا و اثباتا تصميمي‌ راجع‌ به‌ آن‌ نگرفته‌ باشد.مانند اينكه‌ مرد به‌ زن‌ بگويد تو را به‌ زوجيت‌ خود برگزيدم‌ اگر از سفربرگشتم‌ يا اينكه‌ زن‌ به‌ مرد بگويد خود را به‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ تو درآوردم‌ اگر فردا هوا آفتابي‌ باشد و ابر نباشد. در مثال‌هاي‌ فوق‌ چون‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ معلق‌ به‌ شرطي‌ است‌ كه‌ مجهول‌ است‌ لذا صیغه موقت‌ باطل‌ است‌.

ماده‌ 1075 قانون‌ مدني‌:‌“نكاح‌ وقتي‌ منقطع‌ است‌ كه‌ براي‌ مدت‌ معيني‌ واقع‌‌شده‌باشد.”

 

نحوه‌ خواندن‌ صيغه‌ ازدواج‌ موقت‌:

‌ اول‌ ـ اگر زن‌ و مرد خودشان‌ صيغه‌ را بخوانند: اگر خود زن‌ و مرد بخواهند صيغه‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ را بخوانند، بعد از آنكه‌ مدت‌ و مهر را معين‌ كردند چنانچه‌ زن‌ بگويد:

“زوجتك‌ نفسي‌ في‌ المدته‌ المعلومه‌ علي‌ المهر المعلوم‌” )يعني‌ ـ من‌ خودم‌ را به‌ همسري‌ تو در مدت‌ معين‌ و با مهر معين‌ درآوردم‌ (بعد بدون‌ فاصله‌ مرد بگويد: “قبلت‌”(قبول‌ كردم‌)صحيح‌ است‌.

‌ دوم‌ ـ اگر ديگري‌ را وكيل‌ كنند: اگر زن‌ و مرد، شخص‌ ديگري‌ را وكيل‌ كنند كه‌ صيغه‌ ايجاب‌ و قبول‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ را جاري‌ نمايد، در اين‌ صورت‌ اول‌ وكيل‌ زن‌ به‌ وكيل‌ مرد بگويد: “متعت‌ موكلتي‌ موكلك‌ في‌ المدته‌المعلومه‌ علي‌ المهر المعلوم‌” (يعني‌ موكله‌ خودم‌ را به‌ ازدواج‌ موكل‌ تو در مدت‌ معين‌ با مهر معين‌ درآوردم‌ )پس‌ بدون‌ فاصله‌ وكيل‌ مرد بگويد: “قبلت‌ لموكلي‌ هكذا” (يعني‌ قبول‌ كردم‌ براي‌ موكل‌ خودم‌ همين‌ طور (صحيح‌ است‌

 

تعيين‌ مدت‌ در صیغه موقت‌:

ماده‌ 1075 قانون‌ مدني‌:‌“نكاح‌ وقتي‌ منقطع‌ است‌ كه‌ براي‌ مدت‌ معيني‌ واقع‌‌شده‌باشد.”

از مفهوم‌ ماده‌ مذكور به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ اگر براي‌ صيغه موقت مدت‌ تعيين‌ نشده‌ باشد،عقد ازدواج‌ صحيح‌ است‌ و آن‌ به‌ عقد دائم‌ مبدل‌ مي‌شود.

اما گفته‌ شده‌ دسته‌ ديگري‌ از فقهاء عظام‌ عقيده‌ دارند كه‌ در صورت‌ عدم‌ ذكر مدت‌،عقد ازدواج‌ موقت‌ باطل‌ است‌ و مبدل‌ به‌ ازدواج‌ دائم‌ نمي‌شود زيرا در ازدواج‌ موقت‌ (صيغه موقت) تعيين‌ مدت‌ شرط است‌ پس‌ چنانچه‌ عقد فاقد اين‌ شرط باشد باطل‌ است.

اگر چه‌ قانون‌ مدني‌ در ماده‌ 1075 قول‌ مشهور فقهاء عظام‌ را پذيرفته‌ است‌ اما به‌ نظر مي‌رسد قولي‌ كه‌ نظر به‌ بطلان‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ در صورت‌ عدم‌ تعيين‌ مدت‌ دارد، صحيح‌ تر به‌ نظر مي‌رسد.خصوصا اينكه‌ زن‌ و مرد اراده‌ خود را براي‌ صيغه موقت با آثار آن‌ در نظر داشته‌اند و حال‌ آنكه‌ در صورت‌ عدم‌ تعيين‌ مدت‌ و مبدل‌ شدن‌ ازدواج‌ موقت‌ به‌ ازدواج‌ دائم‌، موجب‌ ضرر به‌ زن‌ و مرد، خصوصا مرد مي‌شود ماننداينكه‌ مجبور به‌ پرداخت‌ نفقه‌ مي‌شود و نيز زن‌ از مرد و بالعكس‌ از همديگر ارث‌ ببرند و منظور آن‌ها اين‌ نبوده‌ است‌.

ماده‌ 1076 قانون‌ مدني‌: “مدت‌ نكاح‌ منقطع‌ بايد كاملا معين‌ شود.”

يعني‌ بايد مدت‌ طوري‌ باشد كه‌ هيچگونه‌ ابهامي‌ نداشته‌ باشد و آغاز زمان‌ و آخر زمان‌ ازدواج‌ موقت‌ كاملا معين‌ باشد حتي‌ اگر مدت‌ كم‌ باشد مانند يك‌ روز يا يك‌ ساعت‌ و يا مدت‌ ازدواج‌ موقت‌ طولاني‌ باشد مانند سي‌ و چهل‌سال‌.

چنانچه‌ در ازدواج‌ موقت‌ (صيغه موقت)، مدت‌ ذكر شود اما اول‌ و آخر آن‌ معين‌ نشود مانند اينكه‌ مردي‌ زني‌ را به‌ عقد ازدواج‌ موقت‌ خود دربياورد به‌ مدت‌ يك‌ سال‌ اما معلوم‌ نكند كه‌ آغاز يك‌ سال‌ از چه‌ وقت‌ است‌، بيان‌ شده‌ كه‌ ابتداء آن‌ اززمان‌ عقد محسوب‌ مي‌گردد، زيرا اطلاق‌ عقد اقتضاء دارد كه‌ مدت‌ بلافاصله‌ شروع‌ شود.

اما برخي‌ ديگر از حقوق‌دانان‌ اظهار مي‌دارند “آغاز مدت‌ ازدواج‌ موقت‌، بايد پيوسته‌ به‌ زمان‌ انعقاد عقد باشد و نبايد جداي‌ از آن‌ باشد و به‌ نظر مي‌رسد نظر اخير صحيح‌ تر باشد.

 

***صيغه موقت***

منابع: قانون مدني

کتاب روابط زوجين در ازدواج موقت

رساله امام خميني

ندا سادات پاک نهاد/ وکيل پايه يک دادگستري

گروه جامعه و ارتباطات

abas بازدید : 11 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

اگر زن و مرد بخواهند خودشان صیغه عقد را بخوانند، بعد از آن که مدت و مهریه معین شد، زن باید بگوید:

 

زوّجتُکَ نفسی فی المّدت المعلومۀِ علی المهرِ المعلوم؛

من خودم را به همسری تو در آوردم با مدت معین و با مهر معین.

 

بعد باید مرد بگوید: قَبِلتُ؛

  قبول کردم.

 

صیغه عقد موقت می‌تواند فقط توسط یکی از طرفین (مرد یا زن) خوانده شود. مثلا اگر مرد صیغه را می‌خواند، ابتدا به زن بگوید: آیا من وکیلم تو را به مدت و مهر معلوم شده به عقد خودم درآورم. زن در جواب می‌گوید: آری. آن‌گاه مرد این‌گونه صیغه را جاری می‌کند:

 

زوّجتُ موکّلتی لنفسی لنفسی فی المدت المعلومۀ علی المَهر المعلوم؛

من موکّلم را به ازدواج خود در آوردم در مدت و مهر مشخص شده.

 

سپس دوباره مرد می‌گوید:

 

قبلت لنفسی هکذا؛

قبول کردم برای خودم این طور.

 

بیش‌تر مراجع تقلید معتقدند که اگر امکان خواندن صیغه‌ی عقد به زبان عربی نباشد، می‌توانند ترجمه آن را به فارسی یا هر زبان دیگری بخوانند و لازم نیست وکیل بگیرند.

 

چند نکته مهم:

 

1.جهت انجام صیغه ی موقت نیاز به دانستن احکامی است که با مراجعه به سایت  یا دفتر مراجع خود ، نظر آنان را در این باره جویا شوید.

 

جهت یادآوری دوستان عرض کنم که قبلا باید مقدار مهریه و مدت ازدواج تعین شده با شد .بعد صیغه عقد خوانده شود. ضمنا دختران باكره كه سابقه ازدواج ندارند بنا بر نظر عده ای از مراجع لازم است در ازدواج موقت نخست از پدر اجازه بگیرند. به امید اینكه همه به رفع نیازهای خود از راه شرعی و الهی رو آورند.  انشاء الله

abas بازدید : 24 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

آیت الله بهجت:  

1943. اگر استمناء نكردن كسى كه شهوت او را گرفته است، باعث شود كه او فعل حرامى ـ مانند زنا و يا لواط كه حدّ هم دارند ـ مرتكب شود، در اين صورت آيا استمناء كردن جايز مى شود؟

ج. تمام اين كارها به مراتب حرام است و واجب است ازدواج دايم يا موقت كند.
                                           

 آیت الله سیستانی:  

 سؤال: حكم شرعى استمناء چيست ؟ آيا كفاره دارد؟
          
پاسخ: حرام و گناه کبیره است،ولى كفاره ندارد وحكم آن اين است كه بايد براى نماز ومانند آن غسل نمايد وواجب است كه توبه نمايد واز اين كار دست بردارد.
     
      
سؤال: گناه استمنا چگونه بخشيده مى شود ؟ و چگونه مى توان از آن خوددارى کرد ؟
           
پاسخ: با توبه بخشيده مى شود و با اراده و همت مى توان از آن جلوگيرى کرد . 

سؤال: كسانى كه قادر به ازدواج دائم و موقت نيستند آيا مى توانند به استمناء ارضاء كنند ؟
           
پاسخ: استمناء حرام و گناه است . و تنها راه مشروع براى ارضاى غريزه ازدواج است .                      

 آیت الله وحید خراسانی:   

سوال 281 : حکم استمناء برای خانمها چست؟ 
ج-در حرمت استمناء فرقی بین زن و مرد نمی باشد.

سوال 282 : آیا بازی کردن و ملاعبه در صورتی که منی بیرون نیاید و قصد استمناء هم نداشته باشد، جایز است؟ 
ج-در فرض مذکور ملاعبه شخص با خودش اگر به قصد تحریک شهوت باشد بنابر احتیاط واجب ترک شود. 

سوال 283 : جوانی هستم که مبتلا به خود ارضائی شده ام، چه راهی برای درمان خود ارضائی پیشنهاد می شود؟ 
ج-اينكه شما گرفتار اين مفسده شده ايد ، قابل حل است .چون يك خصوصيت بسيار مهم ومفيد و ارزشمند هنوز در شما باقي است ،وآن اينكه شما عمل بد خود را بد مي بينيد ، واي بحال كساني كه عمل بد خود را خوب مي بينند (زيّن له سوء عمله). شما بااين خصوصيت مي توانيد گذشته را جبران كنيد ، ودر آينده يك شخصيت مفيد باشيد. پيشنهادات كلي: 1 - سعي كنيد نماز خود را اول وقت بخوانيد . 2- بعد از نماز صبح دعاي عهد را كه آخر مفاتيح است بخوانيد ،وتوسل به صاحب خود ولي عصر عليه‌السلام داشته باشيد . 3- اول صبح پنج مرتبه آية الكرسي را بخوانيد . نسبت به خود ار ضايي: 1. با پزشك مشورت كنيد . 2. ورزش بيشتر بنماييد . 3. خود را به خواندن داستان انبياء و بزرگان مشغول كنيد . 4. در صورتی که توانایی جسمی داشته باشید روزه مستحبی بگیرید. 5. از مطالعه و فکر و هرچه که موجب تحریک شهوت می شود دوری کنید. 6. از معاشرت با اشخاص آلوده اجتناب نموده و با دوستان متدین همنشینی و رفاقت داشته باشید. 7. در مجالس دینی و مذهبی و مجالس اهل بیت علیهم السلام شرکت کنید. 8. سعي كنيد وقت اضافه اي براي شما باقي نماند. 9. بعد از خستگی کامل به رختخواب بروید. 10. وسائل و مقدمات ازدواج خود را فراهم آورید، خداوند به شما کمک خواهد فرمود.                      

 آیت الله مکارم شیرازی:                       

 س- متاسفانه دچار عادت استمنا میباشم واحساس گناه نیز می کنم، چون گناه دارد ولی نمی توانم بر آن فائق شوم واز طرفی روان پزشک میگوید این حکم دیگر قدیمی شده این برای آن زمانی بود که مردها زود ازدواج می کردند و مشکل زن گرفتن نبود پس الان که امکان زن گرفتن وآمیزش نیست مناسب نیز هست واصلا بد نیست وضرری ندارد چون این عمل دقیقا مثل آمیزش جنسی است حتی اگر فرد در آمیزش طبیعی دارای مشکل شد این عمل را مفید وبا عث رشد می داند که از لحاظ علمی نیز ثابت شده است به نظر شما حکم شرعی در این مورد چیست؟ 
ج- استمناء طبق آیات قرآن و روایات معصومین و حکم عقل حرام و از گناهان کبیره است و عوارض نامطلوبی در دنیا و در جهان آخرت دارد. شرح این مطلب و راه های مبارزه با آن را در کتاب مشکلات جنسی جوانان نوشته ایم.

abas بازدید : 23 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

سوال: اگر خانمی قبل از این که غسل جنابت انجام دهد، حائض شود وظیفه اش چیست؟ آیا می تواند قبل از پاک شدن از حیض غسل جنابت کند؟

امام خمینی(ره):
در حالت حیض صحّت غسل جنابت خالی از اشکال نیست.
(العروة الوثقی، 1383، ج1، ص 247، م 43، پاورقی 1)

 
آیة الله اراکی(ره):
بله می تواند و جنابت مرتفع می شود اگر چه حدث حیض باقی است.
(استفتائات، 1373، ص 12، س 7)
(العروة الوثقی، ج1، ص 247، با استفاده از م 43)

 آیة الله بهجت(ره):
می تواند و نیز بعد از پاک شدن یک غسل به نیت هر دو بکند البته اگر خواست در حین عادت غسل کند در حین غسل از خارج شدن خون لازم است تحفظ کند.

سوال: الف) خانمی قبل از این که غسل جنابت را انجام دهد، حائض شده است اگر قبل از پاک شدن از حیض از خارج شدن خون تحفّظ کرده و غسل جنابت را انجام دهد، آیا رفع حدث جنابت شده است یا خیر؟ ب)اگر بعد از پاک شدن هم، یک غسل به نیت هر دو بکند آیا برای نماز باید وضو بگیرد یا خیر؟

الف)بله.

ب)احتیاط به نحو مذکور مناسب است. اگر در اثناء حیض غسل کرده و در این صورت وضو لازم است.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

 آیت الله تبریزی(ره):
غسل جنابت قبل از پاک شدن از حیض مانعی ندارد، لکن در مورد سوال بر زن لازم نیست در حال حیض غسل جنابت بنماید می تواند تأخیر بیندازد وقتی حیض تمام شد یک غسل انجام دهد، کافی است. والله العالم
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

 آیة الله خامنه ای(دام ظلّه):
نمی تواند و صحت غسل جنابت در حال حیض، محل اشکال است.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

 آیة الله خوئی(ره):
می تواند غسل جنابت کند و از جنابت پاک شود.
(العروة الوثقی مع تعلیقه، 1421 هـ ق، ج1، ص 232 م 43)
(نهاج الصالحین، ج1، ص 64، م 233)

 آیة الله سیستانی(دام ظلّه):
می تواند غسل جنابت کند و از جنابت پاک می شود ولی چون حیض باقی است احکام جنابت که همان احکام حیض است نیز باقی است.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

 آیة الله شبیری زنجانی(دام ظلّه):
غسل جنابت در حالت حیض مانعی ندارد.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

 آیة الله صافی گلپایگانی(دام ظلّه):
انجام غسل جنایت در حال حیض اشکال ندارد. والله العالم
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

 آیة الله فاضل لنکرانی(ره):
بلی.

سوال: خانمی قبل از این که غسل جنابت را انجام دهد، حائض شده است. اگر قبل از پاک شدن از حیض از خارج شدن خون تحفّظ کرده و غسل جنابت را انجام دهد، آیا رفع حدث جنابت شده است یا خیر؟ اگر بعد از پاک شدن هم، یک غسل به نیت هر دو بکند آیا برای نماز باید وضو بگیرد یا خیر؟

ج) اگر زن در حال حیض غسل جنابت یا غسل واجب و مستحب دیگری انجام دهد کفایت می کند گر چه به واسطه حیض نماز نمی تواند بخواند. ولی اگر صبر کند و بعد از پاک شدن از حیض یک غسل به نیّت هر دو بکند یا به نیت یکی از آن ها انجام دهد کفایت از غسل جنابت و حیض و هر غسل دیگری می کند؛ و در فرض جنابت نیاز به وضو ندارد اما اگر جنب نبود باید وضو هم برای نماز بگیرد.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

 آیة الله گلپایگانی(ره):
غسل جنابتش صحیح است و رفع جنابت از او می شود.
(مجمع المسائل، 1411 هـ ق، ج1، ص 247، م 43 فی احکام الحائض)
 
آیة الله مکارم شیرازی(دام ظلّه):
وظیفه ای ندارد ولی اگر غسل جنابت کند غسلش صحیح است و از جنابت پاک می شود.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)
 
آیة الله نوری همدانی(دام ظلّه):
بلی، می تواند غسل جنایت کند.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)
 
آیة الله وحید خراسانی(دام ظلّه):
غسل جنایت در حال حیض صحیح است.
(منهاج الصالحین، 1386 ج2، ص 68، م 233)

 

احکام شرعی,غسل حیض,غسل جنابت,احکام دینی,احکام شرعی,احکام بانوان

abas بازدید : 12 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

پولی که به عنوان شاباش دریافت می‌شود، دو صورت دارد: 1. اگر در ازای رقص باشد دریافت آن حرام است و در صورتی‌که صاحبان آن را می‌شناسند باید به آنها برگردانند. اما اگر از پیدا کردن صاحبان آنها مأیوس هستند از طرف صاحبش به فقیر صدقه بدهند و برای این کار از حاکم شرع (مرجع تقلید) اجازه بگیرند. 2. اگر به عنوان هدیه به عروس و داماد یا دیگر افراد باشد، در این صورت دریافت آن حرام نیست.

این مقاله برخی مسائل مربوط به احکام رقص را مورد بررسی قرار میدهد:

سوال: آیا پولی که در عروسی به عنوان شادباش می‌گیرند حرام است؟ در صورت حرمت با آن چه باید کرد؟

شرح سوال:
موقع رقصیدن عروس و داماد، مهمانان به عنوان شادباش به آنها پول می‌دهند و عروس و داماد نمی‌دانستند که این پول حرام است پس از عروسی متوجه شدند، حال این پول حرام را چه کار باید کرد؟ (نمی‌خواهند پول حرام وارد زندگیشان شود) ‌آیا می‌توان به عنوان صدقه رد کرد؟ آیا به این پول خمس تعلق میگیرد؟

پولی که به عنوان شاباش دریافت می‌شود، دو صورت دارد:

 1. اگر در ازای رقص باشد دریافت آن حرام است و در صورتی‌که صاحبان آن را می‌شناسند باید به آنها برگردانند. اما اگر از پیدا کردن صاحبان آنها مأیوس هستند از طرف صاحبش به فقیر صدقه بدهند و برای این کار از حاکم شرع (مرجع تقلید) اجازه بگیرند.

2. اگر به عنوان هدیه به عروس و داماد یا دیگر افراد باشد، در این صورت دریافت آن حرام نیست.

پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سۆال، چنین است:
حضرت آیة الله العظمی خامنه‌ای(مد ظله العالی):

ج 1) شاباش اگر در مقابل رقص حرام باشد، جایز نیست و در هر صورت اگر صاحبان آنها را مى‌شناسند باید به صاحبان آنها برگردانند و اگر از پیدا کردن صاحبان آنها مأیوس هستند از طرف صاحبش به فقیر صدقه بدهید و برای این کار بنا بر احتیاط واجب از حاکم شرع اذن بگیرند.

ج 2) خمس ندارد.

 حضرت آیة الله العظمی سیستانی(مد ظله العالی):
گرفتن پول حرام نیست هر چند رقص آنها جلو دیگران حرام است و این پول خمس دارد.
 
حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی(مد ظله العالی):
اگر شاباش را در برابر رقص بدهند اشکال دارد و چنانچه  مقدار آن را می‌دانید و صاحبان آن را می‌شناسید آن را برگردانید.

 حضرت آیة الله العظمی نوری همدانی(مد ظله العالی):
در صورتیکه پول در ازای رقص باشد دریافت آن حرام است و در صورتی‌که صاحبان آن را می‌شناسند باید به آنها برگردانند.

 برخی احکام رقص از دیدگاه آیة الله خامنه ای دام ظله:

سوال: آیا رقص محلى در عروسى‏ها جایز است؟ شرکت در این مجالس چه حکمى دارد؟

ج. رقص مرد بنا بر احتیاط واجب حرام است و رقص زن براى زنان اگر عنوان لهو بر آن صدق کند مثل این‌‌که جلسه زنانه تبدیل به مجلس رقص شود، محل اشکال است و احتیاط واجب در ترک آن است؛ در غیر این‌صورت هم اگر به‌‌گونه‏اى باشد که باعث تحریک شهوت شده و یا مفسده‏اى بر آن مترتب شود و یا همراه با فعل حرام (مانند موسیقى و آواز حرام) باشد یا مرد نامحرمى حضور داشته باشد، حرام است؛ و در حکم فوق تفاوتى بین مجلس عروسى و غیر آن نیست و شرکت در مجالس رقص هم اگر به عنوان تأیید کار حرام دیگران محسوب شود و یا مستلزم کار حرامى‏باشد جایز نیست و در غیر این صورت اشکال ندارد.

سوال: رقص در مجالس زنانه بدون موسیقى حرام است یا حلال؟ و در صورتى که حرام باشد، آیا ترک مجلس بر شرکت کنندگان واجب است؟

ج. رقص زن براى زنان اگر عنوان لهو بر آن صدق کند مثل این‌‌که جلسه زنانه تبدیل به مجلس رقص شود، محل اشکال است و احتیاط واجب در ترک آن است؛ در غیر این‌صورت هم اگر به‌‌گونه‏اى باشد که شهوت را تحریک کند و یا مستلزم کار حرام و یاترتّب مفسده‏اى باشد، حرام است و تَرک آن مجلس به عنوان اعتراض بر کار حرام، چنانچه مصداق نهى از منکر محسوب شود، واجب است.

سوال: مشاهده رقص دسته ‏جمعى مردان و رقص دختران خردسال از تلویزیون و غیر آن چه حکمى دارد؟

ج. نگاه‌کردن به آن اگر موجب تحریک شهوت شود و یا باعث تأییدِ فرد گناه‌کار و تجّرى او و یا ترتّب فساد گردد، جایز نیست.

سوال: اگر رفتن به عروسى به‌خاطر احترام به عادت‌هاى اجتماعى باشد آیا به علت احتمال وجود رقص اشکال شرعى دارد؟

ج. اصل شرکت در عروسى‏هایى که احتمال رقص در آن‌ها وجود دارد تا زمانى که به عنوان تأییدِ مرتکب کار حرام محسوب نشود و موجب ابتلا به حرام هم نشود، اشکال ندارد.

سوال: آیا رقص زن براى شوهرش یا مرد براى همسرش حرام است؟

ج. اگر رقص زن براى شوهرش یا برعکس، همراه ارتکاب حرامى نباشد، اشکال ندارد.

abas بازدید : 13 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

با چه زنهایی ازدواج كردن حرام است؟

سۆال 1: با چه زنهایی ازدواج كردن حرام است لطفاً توضیح دهید؟

جواب: ازدواج با محارم حرام است مثل مادر و خواهر و مادرزن و مادربزرگ و خاله و عمه و برادرزاده و خواهرزاده و خواهر رضاعی و ... و همچنین ازدواج با زنهایی كه طی سبب خاصی حرام مۆبد می شوند. (توضیح المسائل 12 مرجع، ج2، م2384 و 2388 و م2400)

سۆال 2: آیا انسان می تواند با خواهر زن خود ازدواج نماید؟

جواب: جمع بین دو خواهر در ازدواج صحیح نیست و حرام است. (استفتائات امام (ره)، ج3، ص124، س120)

سۆال 3: بعد از طلاق و جدایی از زن اول كه در عقد دائم بوده, پس از چه مدتی می توان با خواهر او ازدواج نمود؟

جواب: اگر طلاق بائن است بعد از طلاق, و اگر رجعی است بعد از گذشت ایّام عدّه می توان با او ازدواج كرد. (استفتائات امام (ره)، ج3، ص124، س119)

سۆال 4: آیا دو دختر كه به هم چسبیده هستند و بالغ شده اند, می توانند ازدواج كنند؟

جواب: مجرد اتصال آن دو مانع از ازدواج نیست و با مراعات وظائف و شرایط شرعیه می توانند ازدواج كنند. (ر.ك استفتائات امام (ره)، ج3، ص125، س122)

سۆال 5: خانمی كه در عده طلاق بوده با عدم علم به حرمت مۆبّد به عقد دیگری درآمده است لطفاً حكم الهی را در این باره بیان فرمایید؟

جواب: عقد ازدواج در حال عدّه غیر سبب حرمت ابدی است. بلی در صورتی كه زن و مرد جاهل باشند به اینكه زن در عدّه است و یا جاهل باشند به اینكه عقد در حال عدّه جایز نیست و دخول هم محقق نشده باشد حرمت ابدی پیدا نمی شود و فقط عقد باطل است و بعد از گذشت عدّه می توانند با هم ازدواج كنند. (ر.ك استفتائات امام (ره)، ج3، ص126، س125)

سۆال 6: آیا ازدواج با فرد شرابخوار حرام است؟

جواب: خیر كراهت شدیده دارد و مذموم است. (ر.ك استفتائات امام (ره)، ج3، ص126، س126)

سۆال 7: عقد دائم اهل كتاب (مسلمان و مسیحی) یا غیر اهل كتاب مثل كمونیست در صورتی كه هر دو نفر در دین خود باقی بمانند صحیح است یا خیر؟

جواب: ازدواج دائم مسلمان با غیر مسلمان ولو اینكه كتابی باشد باطل است, بلی ازدواج موقّت مرد مسلمان با زن كتابی جایز می باشد ولی ازدواج با غیر اهل كتاب ولو اینكه موقّت باشد باطل است. (ر.ك استفتائات امام (ره)، ج3، ص127)

سۆال 8: خانمی هستم كه با مرد به ظاهر مسلمانی ازدواج كرده ام ولی پس از مدّتی نماز را ترك كرده و به ضروریات دین اهانت نموده و اظهار كرده كه اسلام را قبول ندارد لطفاً بفرمایید كه تكلیف من چیست؟ آیا او مرتد است؟

جواب: اگر خدا یا رسول خدا یا یكی از ضروریات دین را جدّاً انكار می كند مرتدّ است, و شما باید از او جدا شوید و با او نامحرم هستید, و نیازی به طلاق هم نیست. (ر.ك استفتائات امام (ره)، ج3، ص129، س135)

abas بازدید : 32 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

در روایات آمده است که سجده برترین اعمال بدن است و از سایر عبادات در نورانی کردن شخص، مۆثرتر. و نزدیک‌ترین حالات بنده به خداوند، حال سجده است؛ بخصوص اگر گرسنه باشد و سجده را با گریه همراه کند.
سجده یکی از برترین نمودهای بندگی خداوند است.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:«سوگند به خدا، کسی که حقیقت سجده را در عبادات خود بیاورد، هرگز دچار خسران نخواهد شد.» حال این سئوال مطرح می شود که حقیقت سجده چیست؟
« سجده » در ظاهر وقتی انجام می‌شود که شخص بر زمین بیفتد و همه‌ی اشیا و افراد دور و بر خود را از جلو چشمش دور کند. در باطن نیز حقیقت سجده حاصل نمی شود مگر با فاصله گرفتن قلب و روح و خواست از آنچه غیر خداست و رو آوردن تمام به مقام عبودیت در مقابل خداوند، که در نهایت به مقام « فناء » منجر خواهد شد که برترین مقام کمالی برای انسان است.
در روایات آمده است که سجده برترین اعمال بدن است و از سایر عبادات در نورانی کردن شخص، مۆثرتر.
امام صادق علیه السلام فرمودند:« نورانیت را در گریه و سجود یافتم.»
و روایت شده که نزدیک‌ترین حالات بنده به خداوند، حال سجده است؛ بخصوص اگر گرسنه باشد و سجده را با گریه همراه کند.
حضرت امام سجاد علیه السلام نیز سجده هایی بسیار طولانی داشت.
امام صادق علیه السلام فرمودند:« هر گاه حضرت علی بن الحسین علیه السلام به نماز می ایستاد، رنگش تغییر می کرد، و هر گاه به سجده می‌رفت، سر بلند نمی‌کرد تا وقتی عرق از سر و رویش می‌بارید.»
و در روایتی دیگر فرمودند:«حضرت علی ابن الحسین علیه السلام بسیار گریه می کرد و یکبار که در کوه « جبان » (در اطراف مدینه) به سجده رفته بود، پس از اینکه سر از سجده برداشت، محل سجده‌اش گویا در آب فرو رفته بود.»
بعد از این مقدمه چند پرسش و پاسخ را در این رابطه مطرح می کنیم:
سوال: کیفیت سجده‌ی شخص معذور (از جهت کف دست یا انگشتان پا) چگونه است؟
در سجده باید کف دست را بر زمین گذاشت، ولى در حال ناچارى پشت دست هم مانعى ندارد و اگر پشت دست ممکن نباشد، باید مچ دست را بگذارد و چنانچه آن‌را هم نتواند باید تا آرنج هر جا که مى‌تواند بر زمین بگذارد و اگر آن هم ممکن نیست، گذاشتن بازو کافى است.
کسى که مقدارى از شست پایش بریده، باید بقیه آن ‌را به زمین بگذارد، و اگر چیزى از آن نمانده، یا اگر مانده خیلى کوتاه است باید بقیه انگشتان را بگذارد و اگر هیچ انگشت ندارد، باید هر مقدارى از پا باقى مانده به زمین بگذارد. (توضیح المسائل امام خمینی ره)
سوال: مستحبات سجده کدام است؟
سجده که از واجبات نماز است، دارای اجزا و شرایط واجب و مستحب است؛ از جمله مواردی که جزء مستحبات سجده به شمار می رود، آن است که:
1. براى رفتن به سجده و بعد هر سجده، در حال آرامى بدن «اللّٰه أکبر» بگوید.
2. مرد هنگام سجده رفتن، اول دست ها و زن، اول زانوها را به زمین بگذارد.
3. بینى را به مهر یا چیزى که سجده بر آن صحیح است بگذارد.
4. در حال سجده، انگشتانِ دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طورى که سر آنها رو به قبله باشد.
5. در سجده دعا کند و از خدا حاجت بخواهد و صلوات بفرستد.
6. بعد از سجده بر ران چپ بنشیند و روى پاى راست را بر کف پاى چپ بگذارد.
7.  بعد از سجده اول و آرامش بدن، «اسْتَغْفِرُ اللّٰهَ رَبِّی وَ اتُوبُ الَیْهِ» بگوید.
8. سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روى رانها بگذارد.
9. در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمین بردارد.
10. مردها آرنجها و شکم را به زمین نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها و شکم را بر زمین بگذارند و اعضاى بدن را به یکدیگر بچسبانند. (توضیح المسائل امام خمینی ره)
سوال: آیا استفاده از دو مهر برای سجده کردن صحیح است؟
محل سجده نمازگزار نباید از محل زانوهایش بیش از چهار انگشت بسته پائین تر یا بلندتر باشد (توضیح المسائل امام خمینی ره). بنابراین در صورتی که ارتفاع دو مهر بیش از چهار انگشت بسته نباشد می توان بر آن سجده نمود. و تغییر ارتفاع مکان سجده در نماز نیز اشکالی ندارد.
سوال: در هنگام سجده باید هفت موضع بدن روی خاک قرار گیرد. پس چرا ما فقط پیشانی را روی مهر می گذاریم؟
در هنگام ذکر سجده، باید هفت موضع روی زمین به معنای عام آن (چه خاک باشد و چه فرش و ...) قرار گیرد، در این حکم، ملاک؛ استقرار و ساکن بودن این هفت موضع است. (توضیح المسائل امام خمینی ره)
بنابراین هفت موضع در هنگام ذکر سجده باید بر زمین باشد، نه آن که بر خاک و آنچه سجده بر آن صحیح است قرار گیرد. البته از بین این هفت موضع، فقط پیشانی استثناء شده است که می بایست تنها بر زمین (به معنای خاص آن) یا آنچه از زمین می روید واقع شود؛(در واقع فقهاء در این مساله جنس زمین را مد نظر قرار داده اند).

abas بازدید : 25 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

احكام اعتكاف:تعریف اعتكاف-اقسام اعتكاف-زمان اعتكاف-شرایط معتكف-شرایط اعتكاف نیت اعتكاف روزه اعتكاف مدت اعتكاف مكان اعتكاف خروج از مسجد محرمات اعتكاف
 تعریف اعتكاف
1- اعتكاف،در لغت ‏به معناى توقف در جایى است و در احكام عبارت است از ماندن در مسجد به قصد عبادت خداوند با شرایطى كه خواهد آمد.
2- انسان مى‏تواند در حال اعتكاف، بنشیند، بایستد، بخوابد یا راه برود.
اقسام اعتكاف
3- اعتكاف بر دو قسم است، مستحب و واجب، كه در اصل یك عمل مستحبى است ولى ممكن است ‏به سببى واجب شود مانند:
نذر، عهد یا قسم مثلا انسان نذر كند یا با خداى خود عهد كند یا قسم بخورد كه اگر در فلان كار موفق شد یا از فلان بیمارى شفا پیدا كرد چند روز در مسجد معتكف شود.
 زمان اعتكاف
4- در طول سال در هر زمانى كه انسان بتواند حداقل سه روز در مسجد بماند و روزه بگیرد صحیح است ولى بهترین زمان براى اعتكاف ماه مبارك رمضان و دهه آخر آن است.
  شرایط اعتكاف كننده:
1- عقل (از دیوانه صحیح نیست)
2- ایمان (از غیر مؤمن صحیح نیست)
3- قصد قربت (هرگونه ریا و خودنمایى، اعتكاف را باطل مى‏كند)
4- روزه دارى در ایام اعتكاف
5- اجازه گرفتن از كسى كه اجازه او لازم است مثلا فرزند از والدین
شرایط اعتكاف:
1- زمان آن از سه روز كمتر نباشد
2- مكان آن در مسجد باشد
3- ادامه ماندن در مسجد و خارج نشدن از آن
  نیت اعتكاف
1- اعتكاف همانند سایر عبادات باید با نیت و قصد قربت ‏باشد و هرگونه ریا و خودنمایى و قصد غیر الهى آن را باطل مى‏كند.
2- در نیت اعتكاف قصد وجه شرط نیست یعنى لازم نیست قصد كند كه اعتكاف واجب است‏ یا مستحب.
3- از آغاز تا پایان اعتكاف باید با نیت و قصد قربت‏باشد بنابر این اگر به همین قصد اعتكاف را شروع كند صحیح است همچنین اگر به قصد اینكه فردا معتكف شود به مسجد برود و از اول وقت (طلوع فجر) در آنجا باشد صحیح است.
 روزه اعتكاف
1- انسان در ایام اعتكاف باید روزه بگیرد، بنابر این كسى كه نمى‏تواند روزه بگیرد مانند: مسافر، مریض و ... و كسى كه عمدا روزه نگیرد، اعتكافش صحیح نیست.
2- لازم نیست كه روزه، مخصوص به اعتكاف باشد بلكه هر روزه‏اى باشد صحیح است مثلا در ایام اعتكاف روزه قضا یا نذرى بجا آورد.
3- انسان مى‏تواند نذر كند در سفر روزه بگیرد و به نظر برخى مراجع معظم تقلید حتى هنگام سفر هم مى‏تواند نذر كند كه روزه بگیرد و در این صورت اعتكافش صحیح است.
 مدت اعتكاف
1- مدت اعتكاف حداقل سه روز است و در كمتر از آن صحیح نیست ولى در زیادتر از سه روز حدى ندارد.
2- این سه روز از طلوع فجر روز اول تا مغرب روز سوم است بنابر این اگر بعد از طلوع فجر حتی با چند دقیقه تاخیر به مسجد برسد آن روز جزو اعتكاف به حساب نمى‏آید و چنانچه قبل از مغرب روز سوم اعتكاف را قطع كند، افزون بر آنكه كار حرامى كرده اعتكاف نیز باطل است.
3- سه روز اعتكاف با شبهاى آن است كه حداقل سه روز و دو شب است بنابر این نمى‏تواند شبها را از مسجد خارج شود یا نذر كند كه سه روز بدون شبها در مسجد معتكف شود.
مكان اعتكاف
1- اعتكاف تنها در مسجد صحیح است بنابر این اگر كسى در خانه خود یا در حسینیه یا در حرم معتكف شود صحیح نیست و از مساجد نیز تنها در این مساجد،اعتكاف صحیح است.
مسجد الحرام
مسجد النبى صلى الله علیه و آله
مسجد جامع كوفه
مسجد بصره
و به قصد رجاء ( یعنى به نیت مطلوب بودن و به امید پاداش و ثواب) مى‏توان در مسجد جامع هر شهر معتكف شد.
2- اگر جاى شخص دیگرى را غصب كند یا عمدا بر فرش غصبى بنشیند هر چند گناه كرده است ولى اعتكافش باطل نیست.
تعریف مسجد جامع
تعریف مسجد جامع چیست؟
مسجد جامع مسجدى است كه اغلب اوقات بیشتر از سایر مساجد جمعیت داشته باشد و یا مسجدى كه براى اجتماع زیادى از اهالى آنجا ساخته شده و اختصاص به گروه خاصى یا اهالى محله‏اى نداشته باشد.
خروج از مسجد در اعتکاف
1- در موارد ذیل معتكف مى‏تواند از مسجد خارج شود:
براى گواهى دادن در دادگاه.
براى تشییع جنازه، در صورتى كه میت ‏یك نحو وابستگى به معتكف داشته باشد به طورى كه شركت در تشییع جنازه او از ضرورتهاى عرفى او  به حساب آید.
براى انجام سایر كارهاى ضرورى عرفى یا شرعى، خواه واجب باشد یا مستحب، مربوط به امور دنیوى باشد یا اخروى ولى مصلحتى در آن نهفته باشد.
2- در این موارد بر معتكف واجب است از مسجد خارج شود:
براى انجام غسل جنابت.
براى پرداخت طلب دیگران در صورتى كه نتواند در مسجد آن را بپردازد.
براى انجام كار واجب دیگرى كه لازم باشد از مسجد خارج شود.
3- كسى كه خارج شدن از مسجد بر او واجب شده باشد ولى تخلف كند و خارج نشود هر چند گناه كرده است ولى اعتكاف باطل نیست، مگر كسى كه با حال جنابت در مسجد توقف كند.
4- اگر به سبب فراموشى از مسجد خارج شود، اعتكافش باطل نیست.
 محرمات اعتكاف
1- آنچه بر معتكف حرام است‏ بدین شرح است:
استفاده از عطریات و گیاهان خوشبو
خرید و فروش
مجادله در امور دنیوى و دینى در صورتى كه به قصد غلبه بر طرف مقابل و اظهار فضیلت و برترى باشد.
استفاده شهوانى از جنس مخالف
استمناء (یعنى انسان با خود كارى كند كه از او منى بیرون آید.)
2- معتكف باید روزها را روزه‏دار باشد و از هر كارى كه روزه را باطل مى‏كند پرهیز كند و هر آنچه روزه را باطل مى‏كند اعتكاف را نیز باطل مى‏كند.
3- به جز مبطلات روزه سایر محرمات، اختصاص به روز ندارد و بلكه در شب نیز باید از آنها پرهیز كند.

abas بازدید : 18 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

 نحوه محاسبه خمس !

 موقع محاسبه خمس نباید قیمت خرید هر جنس را مد نظر قرار دهد بلكه قیمت زمان محاسبه ملاك است و از این بالاتر این كه اگر كسی جنسی را برای فروش و سود بردن خرید و قیمت آن در بین سال خمسی افزایش یافت و با این حال آن شخص مال مذكور را نفروخت و با اینكه سال خمسی تمام شد آن مال را به امید افزایش قیمت بیشتر، نگهداری كرد و آن وقت، اُفت قیمت پدید آمد، در چنین حالتی نباید قیمت زمان پرداخت را برای محاسبه خمس در نظر بگیرد بلكه باید آن افزایش قیمتی كه در بین سال خمسی حاصل شده بود را نیز در محاسبه دخالت دهد البته در نحوه محاسبه خمس افزایش قیمت مذكور بین مراجع تقلید اختلافی است.
هر گاه شخصی درآمد خود را - اگر تا سر سال خمسی می ماند و متعلق خمس واقع می شود - سرمایه گذاری نمود به اصل آن سرمایه و به سود حاصل از آن در سر سال خمسی خمس تعلق می گیرد به طور مثال اگر با آن سرمایه ملكی خرید تا از این راه سودی عاید او شود یا ماشینی خرید تا با آن كار كند یا دستگاهی خرید مثل انواع و اقسام دستگاه ها و ابزار و آلات صنعتی تا از این طریق درآمد جدیدی كسب كند یا خانه خرید تا آن را اجاره دهد یا خانه ای ساخت برای اجاره دادن و همینطور مغازه ای ساخت برای كسب درآمد در جمیع این مثالها، هم به اصل سرمایه و هم به سود حاصل از آن در سر سال خمسی ، خمس تعلق می گیرد .
البته اگر كسی خانه ای برای سكونت خود تهیه نمود ولی بعدا به هر دلیل نتوانست از آن استفاده نماید و مجبور شد آن را اجاره دهد، در این صورت به اصل آن خانه خمس تعلق نمی گیرد ولی آن مالی را كه به عنوان اجاره دریافت می نماید هر مقدار آن كه تا سر سال خمسی باقی بماند ، پرداخت خمس آن یعنی یك پنجم آن واجب می شود .
و باز باید توجه داشت كه مثلا همین شخص اگر آن خانه را فروخت به پول حاصل از فروش آن خانه كه مورد احتیاج وی برای سكونت بوده خمس تعلق نمی گیرد و این نظر غالب مراجع عظام تقلید می باشد ولی حضرت امام (ره) حتی برای پول حاصل از فروش خانه ای كه مورد احتیاج برای سكونت بوده خمس قائل بوده اند .
 نكته مهم
باید توجه داشت كه وقتی می گوییم به اصل سرمایه خمس تعلق می گیرد ، این در صورتی خواهد بود كه آن مال سرمایه گذاری شده از موارد استثنای خمس نباشد. مثلا ارثیه یا مهریه یا دیه نباشد ولی در هر صورت به سود حاصله از سرمایه در صورت باقی ماندن تا سر سال خمسی ، خمس تعلق می گیرد .
یكی دیگر از مثالهای سرمایه كه مشمول خمس خواهد بود این است كه مثلا شخصی با درآمد خود و پولی كه اگر بماند مشمول خمس می شود اجناسی را تهیه نماید برای فروش و تجارت، كه در این صورت به جمیع آن اجناس با توجه به ارتفاع قیمتی كه در سر سال خمسی دارند ، خمس تعلق می گیرد با این توضیح كه :
موقع محاسبه خمس نباید قیمت خرید را مد نظر قرار دهد بلكه قیمت زمان محاسبه ملاك است و از این بالاتر این كه اگر كسی جنسی را برای فروش و سود بردن خرید و قیمت آن در بین سال خمسی افزایش یافت و با این حال آن شخص مال مذكور را نفروخت و با اینكه سال خمسی تمام شد آن مال را به امید افزایش قیمت بیشتر، نگهداری كرد و آن وقت، اُفت قیمت پدید آمد، در چنین حالتی نباید قیمت زمان پرداخت را برای محاسبه خمس در نظر بگیرد بلكه باید آن افزایش قیمتی كه در بین سال خمسی حاصل شده بود را نیز در محاسبه دخالت دهد البته در نحوه محاسبه خمس افزایش قیمت مذكور بین مراجع تقلید اختلافی است كه ذیلا متذكر می شویم :
بعضی از مراجع مثل حضرت امام(ره) و آیة الله اراكی(ره) و آیة اله فاضل لنکرانی(ره) و آیة الله سیستانی(دام ظله) وآیة الله تبریزی(ره) و  آیة الله مكارم شیرازی(دام ظله) می فرمایند :
خمس مقداری كه افزایش یافته واجب است به عنوان مثال اگر جنسی را به قیمت 100 هزار تومان خرید و در وسط سال قیمتش به 200 هزار تومان رسید ولی او آن جنس را نفروخت و بعد از سال خمسی آن جنس دوباره به قیمت 100 هزار تومان بازگشت نمود باید 40 هزار تومان به عنوان خمس بپردازد كه خمس مقدار افزایش یافته را نیز شامل می شود .
اما برخی از مراجع دیگر مثل آیة الله خوئی(ره) و آیة الله صافی گلپایگانی و آیة الله گلپایگانی(ره) می فرمایند :
خمس مقداری كه بالا رفته بر او واجب نیست بلكه :
آقای خوئی‌: « بلكه مقدار خمس چه نسبتی به مجموع اصل و ربح داشته به همان نسبت از موجودی عینا یا قیمتا باید بدهد.»
آقایان صافی و گلپایگانی: «بلكه همان مقدار از عین را كه در حال استقرار خمس به نسبت تمام عین خمس آن شده در حال گرانی عین و ارزانی آن باید بدهد. مثلا اگر از سرمایه خمس داده شده ، جنسی را هزار تومان خرید و در سر سال قیمت آن جنس شش هزار تومان شد شش یك آن جنس خمس آن می شود كه اگر نپرداخت و قیمت آن در سال بعد هم ترقی كرد قیمت تنزل نمود مثلا به همان هزار تومان اول رسید باید شش یك هزار تومان كه قیمت روز اداست بپردازد. »
 توضیحات:
منظور از كلمه ربح در كلام آقای خوئی همان سود است و منظور از كلمه عین در فرمایش هر سه بزرگوار ، همان اصل مال است در مقابل قیمت یعنی به قیمت یك كالا همان قیمت می گوید و وقتی اصل آن را در نظر می گیرند تعبیر به عین مال می نمایند .
و منظور از كلمه «شش یك » نیز همان یك ششم است .
و منظور از « قیمت روز ادا » قیمت زمان پرداخت خمس می باشد .
باز در انتهای این نوشتار به خواننده محترم توصیه می شود كه حتما برای محاسبه خمس خود به افراد مورد اطمینانی كه اشراف كامل بر این دست از مسائل دارند مراجعه نمایند چرا كه این مسائل به تخصصهای پیچیده ای نیاز دارد !!

abas بازدید : 21 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

برداشتن بخشى از بدن انسان زنده براى پیوند زدن در صورتى که قطع آن زیان مهمى داشته باشد مانند چشم و دست و امثال آنها جایز نیست، ولى اگر زیان مهمى نداشته باشد مانند قطعه‏اى از پوست یا نخاع یا یک کلیه در صورت سالم بودن کلیه دیگر با فرض رضایت صاحبش جایز است (اگر کودک یا دیوانه نباشد) وگرنه به هیچ وجه جایز نیست و هرگاه قطع آن جایز بود گرفتن پولى به ازاى آن نیز جایز است. حضرت آیة الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی)
در این مقاله دو سوال شرعی را مطرح کرده و به پاسخ آن می پردازیم:
سوال: فروش کلیه چه حکمی دارد؟
فروش اعضای بدن؛ در صورتی که با رضایت شخص و غرض عقلایی همراه بوده و ضرر قابل توجهی برای بدن، نداشته باشد، اشکالی ندارد.
پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سۆال، چنین است:
حضرت آیة الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
برداشتن بخشى از بدن انسان زنده براى پیوند زدن در صورتى که قطع آن زیان مهمى داشته باشد مانند چشم و دست و امثال آنها جایز نیست، ولى اگر زیان مهمى نداشته باشد مانند قطعه‏اى از پوست یا نخاع یا یک کلیه در صورت سالم بودن کلیه دیگر با فرض رضایت صاحبش جایز است (اگر کودک یا دیوانه نباشد) وگرنه به هیچ وجه جایز نیست و هرگاه قطع آن جایز بود گرفتن پولى به ازاى آن نیز جایز است.
 حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
فروش اعضایی که بدل دارد مانند یکی از دو کلیه اشکالی ندارد، ولی احتیاط آن است که پول را در مقابل اجازه‌ی برداشتن عضو بگیرد نه خود عضو.
 حضرت آیة الله العظمی نوری همدانی(مد ظله العالی):
دریافت پول در ازای بعضی از اعضا مانند کلیه مانعی ندارد.
 حضرت آیة الله هادوی تهرانی(مد ظله العالی):
فروش عضو در صورتی که ضرر قابل توجهی به بدن نزند با یک غرض عقلایی مثل نجات کسی از مرگ اشکالی ندارد، ولی بهتر است در این مورد از آن اجتناب کنید.
سوال: حکم پیوند اعضای افرادی که به مرگ مغزی مبتلا شده‌اند چیست؟
مرگ مغزی به معنای از کار افتادن مغز است، در مرگ مغزی، خون رسانی به مغز متوقف شده و اکسیژن رسانی به آن انجام نمی گیرد. مغز تمام کارکرد خود را از دست می دهد و دچار تخریب غیر قابل برگشت می گردد. اگرچه پس از مرگ مغزی اعضای دیگر از جمله قلب، کبد و کلیه ها هنوز دارای عملکرد هستند، بتدریج در طی چند روز آینده، از کار خواهند افتاد. بیمار مرگ مغزی، صحبت نمی کند، نمی بیند، به هیچ یک از تحریکات خارجی پاسخی نمی دهد و بدون استفاده از دستگاه تنفس مصنوعی قادر به تنفس نخواهد بود.[1] مرگ مغزی در علم پزشکی مرگ مطلق است و این فرد هرگز زنده نمی شود.[2]
سۆال فوق از چند منظر قابل بررسی است:
1.جواز قطع اعضای شخصی که مبتلا به مرگ مغزی شده است و احکام مربوط به آن.
2.جواز پیوند عضو قطع شده و احکام مربوط به آن.
اما اول:
جواز استفاده از اعضاء متوفی در مرگ مغزی و قطع عضو، زمانی است که باعث تسریع در مرگ و قطع حیات آنان نشود که در این صورت اگر عمل مزبور با اذن قبلى وى صورت بگیرد و یا نجات نفس محترمى متوقف بر آن عضو مورد نیاز باشد، اشکال ندارد.[3] البته پیوند باید در اعضایی که صدق مثله شدن نکند، باشد و یا عرفاً هتک حرمت میّت محسوب نشود؛[4] لذا برخی[5] از مراجع، این امر را در صورتی جایز می‌دانند که، فردی که عضو او را قطع می‌کنند، مسلمان نباشد.
دوم:
بعد از قطع عضو، جایز است به بدن شخص نیازمند پیوند زده شود. اگر بدن بیمار این عضو جدید را قبول نماید، آن عضو جدید، تابع شخص شده و مانند دیگر اعضاء او پاک است[6].
پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سۆال، چنین است:
حضرت آیة الله العظمی خامنه‌ای (مد ظله العالی):
بطور کلی اگر این افراد دچار ضایعات مغزی غیر قابل درمان و برگشت ‏شوند که بر اثر آن همه فعالیت‏های مغزی آنان از بین رفته و به حالت اغمای کامل فرو ‏روند به نحوی که باعث فقدان و از دست رفتن هر نوع شعور و احساس و حرکتهای ارادی می‏گردد، چنانچه که استفاده از اعضای بدن چنین بیمارانی برای معالجه بیماران دیگر باعث تسریع ‏در مرگ و قطع حیات آنان شود جایز نیست، در غیر این صورت اگر عمل مزبور با اذن قبلی وی صورت ‏بگیرد و یا نجات نفس محترمی متوقف بر آن عضو مورد نیاز باشد اشکال ندارد.
 حضرت آیة الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
قطع عضو مسلمان مرده، مانند چشم و دستش براى پیوند زدن به بدن زنده جایز نیست، و اگر کسى چنین کند، بر او دیه لازم مى‏آید و دفن آن عضو قطع شده واجب است. ولى اگر پیوند زد و عضو زنده‏اى از بدن شد، قطع آن واجب نیست و کسى که از نظر مغزى مرده است در حالى که قلب و ریه‌ی او هر چند به کمک دستگاه وظیفه خود را انجام مى‏دهند میت شمرده نمى‏شود و قطع اعضاى او براى الحاق به زنده به هیچ وجه جایز نیست.
 حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
اشکالی ندارد.
 حضرت آیة الله العظمی نوری همدانی(مد ظله العالی):
در صورت احراز مرگ، با فرض وصیت میت به اهدای عضو، پیوند مذکور بلا مانع است.
 
پی نوشتها:
[1]. سایت دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران.
[2]. مشایخی، علیرضا، سایت آفتاب.
[3]. توضیح المسائل (المحشی)،ج2،ص951، استفتاء از مقام معظم رهبری.
[4]. همان،ص952.
[5]. آیت الله سیستانی؛ استفاده از سایت معظم له.
[6]. همان،ص951،مساله 1289.
(توجه:  استفتا از دفاتر آیات عظام توسط سایت اسلام کوئیست انجام گرفته است.)

منابع:
سایت اسلام کوئیست
سایت آیة الله سیستانی(دام ظله)

دسته بندی:
abas بازدید : 15 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

شب قدر از شب هاى با عظمت و با اهميت سال است و دليل فضيلت اين شب بر ساير شب ها به اعتبار امورى است كه در اين شب محقق مى گردد وگرنه اجزاى زمان يا مكان ، درجه و رتبه وجودى شان يكى است و بين آنها تفاوتى وجود ندارد.
شب آمرزش گناهان است
در منهج الصادقين در تفسير سوره ((قدر)) از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمودند: ((هر كس شب قدر را احيا دارد و مومن باشد و به روز جزا اعتقاد داشته باشد، تمامى گناهانش ‍ آمرزيده مى شود.))
قلب ماه رمضان است
در روايتى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((از كتاب خدا استفاده مى شود كه شماره ماه هاى سال نزد خداوند، دوازده ماه است و سر آمد ماه ها، رمضان است و قلب ماه رمضان ، ليلة القدر است .))(46)
سرور شب هاست
پيامبر خاتم فرمود: ((ليلة القدر سيدة الليالى ))(47) شب قدر، سرور شبهاست .
از هزار ماه بهتر است
در فرهنگ غنى اسلام ، همه امور را با معيارهاى الهى مى سنجند؛ از اين رو قرآن كريم ، ابراهيم ، ((قهرمان توحيد)) را يك امت مى داند و يا در مورد شب قدر در قرآن مى خوانيم : (ليلة القدر خير من اءلف شهر) و در صحيفه سجاديه (دعاى 44) آمده است كه فضل ليله واحدة من لياليه ، على ليالى الف شهر و سماها، ليلة القدر(48).(49)
به چه سبب شب قدر بهتر از هزار ماه است ؟
در خبرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است : هنگامى كه ماه رمضان نزديك شد - در ايامى كه سه روز از ماه شعبان باقى بود - به بلال گفت : مسلمانان را به مسجد بخوان و چون گرد آمدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم ! پروردگار اين ماه را به شما اختصاص داده است ، آن سيد ماههاست و در آن شبى است كه از هزار ماه نيكوتر است .(50)
نظرهاى گوناگونى در خصوص بهتر بودن اين شب مبارك از هزار ماه ، ابراز شده است .(51)
الف ) عمل نيك در اين شب از هزار ماهى كه در آنها شب قدر نباشد بهتر است و در اين خصوص ، روايت زير قابل دقت است :
راوى از امام صادق (عليه السلام ) سوال مى كند: چگونه ممكن است شب قدر از هزار ماه بهتر باشد؟
امام (عليه السلام ) فرمودند: العمل فيها خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليله القدر.(52)
ب ) از امام زين العابدين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خدا به رسول خود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : آيا مى دانى براى چه شب قدر از هزار ماه برتر است ؟ اظهار داشت : نه .
خداوند فرمود: براى اين كه در اين شب ، فرشتگان و روح به اذن بارى تعالى هر امرى را فرود مى آورند.(53)
ج ) نزول قرآن در آن شب .
حال كه كلام به اين جا رسيد، بد نيست تا اشاره اى گذرا به وجوه ديگرى كه دانشمندان نقل كرده اند، داشته باشيم :
الف ) عبادت يك شب پيروان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سلطنت هزار ماه بنى اميه - كه تقريبا هشتاد و اندى سال مى شود - برتر است .(54)
ب ) نقل است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام چهار تن از عابدان (يحيى ، زكريا، حزقيل و يوشع ) را بر زبان جارى كرد و فرمود: ((اينان هشتاد سال خدا را پرستيدند و لحظه اى هم از ياد او غافل نشدند و مرتكب گناه نگرديدند.)) حضار تعجب كردند. جبرئيل ((سوره قدر)) را فرود آورد.(55)
پ ) ابوبكر ورّاق گويد: ملك سليمان هزار ماه بود و ملك ذوالقرنين هزار ماه و كسى كه در شب قدر خدا را عبادت كند، از ملك و سلطنت آن دو بهتر است .
ت ) ثعلبى گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ياران خود فرمودند: در بنى اسرائيل ، عابدى مى زيست كه ((شمسون )) نام داشت ، وى هزار ماه ، سلاح بست و در راه خدا نبرد كرد. صحابه گفتند: آيا ما نيز با اين عمر كوتاه به چنين سعادتى نائل خواهيم شد؟ كه سوره قدر نازل گرديد.
ه ) شب قدر از هزار ماه بهتر است ، زيرا بر امت هاى پيشين ، هزاران ماه گذشت و آنان در تاريكى ها و گمراهى ها به سر مى بردند.
نزول قرآن در اين شب
طبق روايات موجود، مجموع قرآن ، كه معجزه جاويد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، در شب قدر دفعتا به صورت يك روح از لوح محفوظ به آسمان دنيا يا بيت المعمور و يا قلب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است .
اين را اصطلاحا نزول دفعى (يكباره ) و نزول اجمالى قرآن مى گويند، اما قرآن يك نزول تدريجى و تفصيلى هم دارد، كه طى 23 سال دوران نبوت پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به صورت الفاظ نازل شده است .
به همين علت ، لغويان بين كلمه نزول از باب افعال و از باب تفعيل فرق گذارده اند؛ از اين رو آياتى كه با لفظ ((انزال )) و مشتقات آن آمده ، ظاهر در نزول ((دفعى )) مى دانند و آياتى كه با لفظ ((تنزيل )) و مشقات آن وارد شده است ، ظاهر در نزول ((تدريجى )) مى دانند.
سوره قدر
نامگذارى يكى از ((سور قرآن )) به نام قدر (سورة القدر)، گوياى فضيلت و اهميت اين شب است .
شب مبارك
شب قدر شبى مبارك و فرخنده است ، چون قرآن كه بهترين خيرات و بركات است ، در اين شب نازل شده است : (انا اءنزلناه فى ليله مباركة .)

abas بازدید : 20 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

چگونگی انجام غسل

در غسل ارتماسی باید بدن پاک باشد ولی در غسل ترتیبی پاک بودن تمام بدن لازم نیست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتی را پیش از غسل دادن آن قسمت آب بکشد کافی است.
غسل، در لغت به معنای شستن است و در اصطلاح به مجموعه‌ای از اراده قلبی و اجرای عملی در خصوص شستن بدن گفته می‌شود.
انواع غسل: غسل‌ها بر پایهء حکم شرعی به دو دسته تقسیم می‌شود:
غسل‌های واجب
غسل‌های مستحب
غسل‌های واجب: هفت نوع غسل واجب وجود دارد که خود به دو گروه اصلی تقسیم می‌شوند:
1ـ غسل واجب مشترک زنان و مردان
2ـ غسل‌های خاص زنان
 غسل‌های واجب مشترک زنان و مردان:
غسل میت
غسل مس میت
غسل نذر و عهد و قسم
غسل جنابت
غسل‌های خاص زنان غسل‌های خاص زنان به لحاظ خونی است که از اندام تناسلی آنها خارج می‌شود و براساس نوع خون نوع وضعیت جسمی آنان و به تبع آن حکم وضعی آنها در فقه شیعه متفاوت است.
 سه نوع غسل واجب خاص زنان وجود دارد:
غسل حیض
غسل استحاضه
غسل نفاس
غسل‌های مستحب: غسل‌های مستحب بسیاری وجود دارند.
 از جملهء غسل‌های مستحب می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
غسل روز جمعه
غسل روز عید
غسل حج عمره
غسل پس از تغسیل میت
غسل پاکیزگی
غسل برای حاجت خواستن از خداوند متعال و برای توبه و نشاط به جهت عبادت.

چگونگی انجام غسل: غسل واجب یا مستحب را (به جز غسل میت) به دو صورت می‌توان انجام داد:
اول: ترتیبی
دوم: ارتماسی
در غسل ارتماسی باید بدن پاک باشد ولی در غسل ترتیبی پاک بودن تمام بدن لازم نیست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتی را پیش از غسل دادن آن قسمت آب بکشد کافی است.
غسل ترتیبی: در غسل ترتیبی باید به نیت غسل، نخست سر و گردن، و سپس نیمهء راست بدن از گردن تا کف پا و دست راست و بعد نیمهء چپ بدن از گردن تا کف پا و دست چپ را بشوید.
غسل ارتماسی: در غسل ارتماسی باید آب در یک لحظه، تمام بدن را بگیرد. پس باید به نیت غسل ارتماسی در آب فراوانی مانند استخر فرو رود.

  غسل,احکام غسل

بعد از این مقدمه یک سوال در مورد غسل و پاسخهای مراجع عظام تقلید در مورد آن را بیان می کنیم:
سوال: شخصی بدون مجوز از سازمان آب، لوله ای از خیابان به منزل خود کشیده است لطفاَ بفرمایید: الف) حکم غسل و وضوی انجام شده با آن آب، چه حکمی دارد؟ ب) در صورتی که انشعاب لوله از منزل همسایه- با اجازه وی- باشد، حکم چگونه است؟

آیة الله بهجت(ره):
الف و ب) اشکال دارد.
(استفتائات، ج1، دفتر معظم له، ص 172، س 597 و598)
 آیة الله خامنه ای(دام ظلّه):
الف) در فرض سوال حکم غصب را دارد.
ب) با فرض عدم صدور مجوز از سازمان آب اجازه همسایه مجوّز استفاده از آن نیست.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات جامعة الزهراء قم)
 آیة الله سیستانی(دام ظلّه):
الف) خلاف مقررات جائز نیست ولی غسل و وضویش صحیح است.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات جامعة الزهراء قم)
 آیة الله شبیری زنجانی(دام ظلّه):
الف) غسل و وضو با آب مذکور حرام است، ولی محکوم به صحت است.
ب) اگر خلاف مقررات باشد، جائز نیست، ولی محکوم به صحت است.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات جامعة الزهراء قم)
 آیة الله فاضل لنکرانی(ره):
الف) اگر بنا دارد پول آب مصرفی را بدهد وضو و غسل صحیح است. و اگر بنا دارد پول آب مصرفی را ندهد، وضو و غسل اشکال دارد. بنابر احتیاط واجب صحیح نیست.
ب) کار غیر قانونی کرده و چون اصل آب غصبی نیست لذا وضو و غسل باطل نیست.
(جامع المسائل، ج1، ص 56، با استفاده از س 146 و سوال شفاهی از دفتر معظم له)
 آیة الله صافی گلپایگانی(ره):
الف و ب) اگر مسئولین امر اجازه دهند اشکال ندارد.
(جامع الاحکام، ج1، ص 36، با استفاده از س 103)
 آیة الله مکارم شیرازی(دام ظلّه):
الف) جایز نیست و غسل و وضوی او اشکال دارد.
ب) هرگاه بر خلاف مقررات اداره آب باشد این کار نیز جایز نیست.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات جامعة الزهراء قم)
 آیة الله نوری همدانی(دام ظلّه):
الف و ب) هر دو اشکال دارد.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات جامعة الزهراء قم)
 آیة الله وحید خراسانی(دام ظلّه):
الف) در فرض سوال بنابر احتیاط واجب صحیح نیست.
ب) چنانچه سازمان آب انشعاب داده و شرط کرده که این انشعاب را به دیگری ندهید دادن انشعاب بنابر احتیاط واجب جایز نیست و استفاده از آن هم بنابر احتیاط واجب جایز نمی باشد.
(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات جامعة الزهراء قم)
منابع:
ویکی پدیا
استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات جامعة الزهراء قم

abas بازدید : 17 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

آنچه با استحمام حاصل می شود طهارت ظاهری است، اما علاوه بر طهارت ظاهری، یکی دیگر از شرایط نماز، تحصیل طهارت معنوی است که تنها از راه وضو و غسل بدست می آید و اگر استفاده از آب امکان پذیر نباشد، این طهارت معنوی و باطنی بوسیله تیممی که به جای وضو و یا غسل انجام می گیرد بدست می آید. (البته باید توجه داشت که نکته بیان شده به معنای آن نیست که صد در صد تیمم اثری در پاکیزگی ظاهری ندارد.)
در این مقاله در باب وضو سه پرسش مطرح کردیم که همراه با پاسخ تقدیم شما عزیزان می کنیم:
سوال: وضو گرفتن برای نماز، قبل از وقت نماز چه حکمی دارد؟ می‌توان با این وضو نماز خواند؟
فقها در این زمینه می‌گویند: اگر وقت نماز نزدیک است، می‌‌تواند به‌ عنوان آمادگی براى نماز وضو بگیرد، ولی اگر مدت زیادی به وقت نماز مانده است، می‌‌تواند به نیت قربت یا طهارت وضو بگیرد و در هر دو صورت می‌‌تواند با آن وضو نماز واجب یا مستحب را بخواند.(امام خمینی، توضیح المسائل(محشّی)، ج‌2، ص 798ـ صافى گلپایگانى، لطف‌الله، جامع الأحکام، ج‌1، ص 37)

سوال: فلسفه وضو و تیمم چیست؟
فلسفه وضو چیست؟ کسی که تازه استحمام کرده است و می داند که بدنش پاک است، و می خواهد بلافاصله بعد از آن نماز را بخواند چرا مجدد باید وضو بگیرد؟ می گویید اگر آب نیست تیمم کنید، چطور آب می تواند چرکی و کثیفی و نجاست را از بین ببرد؟
یکی از شرایط صحت نماز، طهارت ظاهری بدن از هر نوع آلودگی و نجاست ظاهری است و آنچه با استحمام حاصل می شود طهارت ظاهری از این آلودگی ها است، اما علاوه بر طهارت ظاهری، یکی دیگر از شرایط نماز، تحصیل طهارت معنوی است که تنها از راه وضوء و غسل بدست می آید و اگر استفاده از آب امکان پذیر نباشد،این طهارت معنوی و باطنی بوسیله تیممی که خدای متعال آنرا به جای وضوء یا غسل قرار داده است، بدست می آید .
البته باید توجه داشت که نکته بیان شده به معنای آن نیست که تیمم نقشی در پاکیزگی و آثار ظاهری ندارد. امروزه ثابت شده است که خاک اثر پاک کنندگی دارد و از این نکته سرّ این حکم الهی دانسته می شود که چرا در بعضی موارد باید ظرف نجس را سه یا هفت مرتبه خاک مالی کرد.
خداوند متعال پس از آنکه بعضی از اسباب پدید آمدن آلودگی های روحی و باطنی را بیان فرموده است، راه از بین بردن این آلودگی ها را بیان کرده، که اگر از عواملی است که با وضوء مشکل برطرف می گردد مانند آنچه که در رساله ها آمده مثل : خوابیدن، دستشویی کردن و غیره باید وضوء بگیرید و اگر از عواملی است که با غسل برطرف می گردد باید غسل کنید. سپس می فرماید که اگر استفاده از آب برای شما مقدور نبود به وسیله خاک پاک تیممّ کنید. آنگاه به حکمت آن می پردازد که « ولیطهّرکم ..... » تا پاکیزه گردید. (مائده 5 – 6)
با نگاه به ظاهر آیه می توان متوجه شد که مراد خداوند از طهارت، اعم از پاکی ظاهری و معنوی است؛ زیرا پاکیزگی طبی و بهداشتی (پاکی ظاهری) گرچه شستشوی با آب را شامل می‌شود، اما شاید نتوان اثر پاکیزگی بهداشتی خاک مال کردن دست و صورت را اثبات کرد اما در این که از آثار او طهارت معنوی است، شکی نیست و این طهارت معنوی از آثار تیمم نیست بلکه در حالات دیگر نیز وجود دارد مخصوصا آنجا که بر خاک سجده کند و از این روست که سجده را بهترین حالت نماز شمرده اند، و برترین اذکار را نیز مختص به آن دانسته اند؛ زیرا سجده حالتی است که انسان به خاک می‌افتد، آدمی هر چه پایین تر رود عظمت خداوند را بهتر ادراک می‌کند، انسان در حالت رکوع به همان اندازه که خود را می‌شکند خداوند را ادراک می‌نماید، و ذکر مناسب با این حالت همان تسبیح و ستایش خداوند به بزرگی و عظمت است که عبارت از ذکر شریف «سبحان ربی العظیم و بحمده» است.
به هر حال باید توجه داشت که برطرف شدن آلودگی های روحی و تحصیل طهارت معنوی امری است که خداوند متعال رسیدن به آن را از راههای خاصی معین کرده است و آگاه ترین کس به این امور خداوند است، در نتیجه او می داند که آیا آلودگی های روحی با آب فراوان برطرف می شود یا با آب کم ، و یا اینکه با آب حاصل می گردد یا با خاک.
از طرفی کسی که می خواهد به خداوند نزدیک شود باید هر عملی را با همان کیفیّتی که مورد پسند اوست به انجام برساند.
سوال: آثار دنیایی وضو چیست؟
آیا وضو دارای اثرهای خوب دنیوی است؟ لطفاً بیان فرمایید.
 وضو در کنار آثار متعدد و بزرگ اخروی، آثاری نیز در امور دنیایی انسان‌ها دارد که عبارت‌اند از:
1. سلامتی جسم؛ در حدیثی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) خطاب به امام علی (علیه السلام) می‌فرماید: «وضو گرفتن قبل و بعد از غذا خوردن باعث شفای جسم و رفع بیماری‌های آن است»
2. برطرف کننده فقر و افزایش روزی؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «وضو گرفتن قبل و بعد از خوردن غذا، فقر را برطرف کرده و رزق و روزی را زیاد می‌کند». (الکافی، ج 6، ص 290، ح 2 و 5)
3. زیاد شدن خیر خانه؛ این مورد که اعم از مورد قبلی است.
در روایتی از امام صادق امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «هر کس دوست دارد که خیر خانه‌اش (که هم شامل مال و اموال و هم فرزند و امور معنوی خانواده) زیاد شود، هنگام آماده شدن غذا وضو بگیرد». (المحاسن، ج 2، ص 424)
4. برطرف شدن ناراحتی؛ یکی دیگر از آثار وضو گرفتن بعد از غذا، برطرف شدن هم و غم است. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در باب وضو نقل شده است: «وضوی بعد از غذا همّ و غم را برطرف می‌کند». (الکافی، ج 6، ص 290)
گفتنی است؛ آثاری که برای عمل نیک و یا بد در آیات و روایات بیان شده است؛ از یک نگاه اخروی‌اند و از نگاهی دیگر دنیوی؛ یعنی این‌گونه نیست که آثار دنیوی آن بی‌ارتباط با آثار اخروی باشند؛ مانند سلامتی جسم که در وضو به اندازه‌ی خود اثرگذار است؛ چرا که برای عبادت و بندگی خداوند و داشتن آخرتی نیکو سلامت جسم به اندازه خود تأثیر دارد؛ بنابر این، آثار دنیوی به نوعی به آثار اخروی بر می‌گردند؛ به علاوه، خیلی از آثار به ضمیمه‌ی اعمال نیک دیگر اثر بخش‌اند.

 
الکافی، ج 6
توضیح المسائل امام خمینی (ره)

abas بازدید : 15 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

سوال: اگر شخصی چند غسل واجب به ذمّه داشته باشد؛ آیا انجام یک غسل به نیّت یکی از آن ها، کفایت از بقیه غسل ها می کند؟

امام خمینی (ره):

می تواند به نیّت همه آن ها یک غسل به جا آورد ولی اگر در میان آن ها غسل جنابت باشد و فقط همان (جنابت) را نیّت نماید کفایت از سایر غسل ها می کند.

(تحریرالوسیله، 1408هـ ق، ج1، ص 44، م 22

العروة الوثقی، ج1، ص 220 و 221 م 15)

آیت الله اراکی (ره):

می تواند به نیّت همه آن ها یک غسل به جا آورد ولی اگر نیّت یکی از آن ها را بکند در غیر غسل جنابت، بنابر اقوی کفایت از سایر غسل ها نمی کند.

(العروة الوثقی، ج1، ص 221، م 15، پاورقی1

زبدة البیان، 1373، ص44، م 7)

آیت الله بهجت (ره):

کفایت می کند.

(وسیلة النجاة 1423 هـ ق، ج1، ص 65، با استفاده از م 221 (22)

استفتائات، ج1، ص 213 و 214، با استفاده ا زس 753 و 754)

آیت الله تبریزی (ره):

کفایت می کند.

(منهاج الصالحین، 1426هـ ق، ج 1، ص 58، م 211

توضیح المسائل، 1383 ، ص 62، م 395)

آیت الله  خامنه ای (دام ظلّه):

اگر به نیّت همه آن ها یک غسل به جا آورد کفایت می کند و اگر در بین آن ها غسل جنابت باشد و به نیّت آن غسل کند، از بقیه غسل ها هم کفایت می کند اگر چه احتیاط این است که همه آن ها را نیّت نماید.

(اجویة الاستفتائات، 1384 ص 38، س 187

آیت الله خوئی (ره):

کفایت می کند.

(منهاج الصالحین، 1410هـ ق، ج1، ص 54 م 211 و ص 38، م 141

العروة الوثقی، ج1، ص 209، م 15)

آیت الله سیستانی (دام ظلّه):

بسمه تعالی. ج- کفایت می کند.

(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

آیت الله شبیری زنجانی (دام ظلّه):

کفایت می کند.

(توضیح المسائل، 1384، ج1، ص 93، م 395

المسائل الشرعیه 1428 هـ ق، ص 88، م 395)

آیت الله صافی گلپایگانی (دام ظلّه):

می تواند به نیّت همه آن ها یک غسل به جا آورد ولی اگر در بین آن ها غسل جنابت باشد، به قصد آن غسل کند، غسل های دیگر ساقط می شود و اگر در بین آن ها غسل جنابت نباشد، در کفایت آن از غسل های دیگر مشکل است. (یعنی: مقلّد در این مسأله می تواند به فتوای مجتهد دیگر با رعایت الاعلم فالاعلم رجوع کند.)

(توضیح المسائل، 1385، ص 79، م 395

هدایة العباد، 1416 هـ ق، ج1 ص 36، م 212)

آیت الله فاضل لنکرانی (ره):

کفایت می کند.

(العروة الوثقی مع تعلیقات، 1422 هـ ق، ج1، ص 200، م 15)

آیت الله گلپایگانی (ره):

می تواند به نیّت همه آن ها یک غسل به جا آورد ولی اگر در بین آن ها غسل جنابت باشد، به قصد آن غسل کند، غسل های دیگر ساقط می شود و اگر در بین آن ها غسل جنابت نباشد، در کفایت آن از غسل های دیگر مشکل است. (یعنی: مقلّد در این مساله می تواند به فتوای مجتهد دیگر با رعایت الاعلم فالاعلم رجوع کند.)

(توضیح المسائل، 1414 هـ ق، ص 66 م 395

هدایة العباد، 1413هـ ق، ج1، ص 44، م 212)

آیت الله مکارم شیرازی (دام ظلّه):

آری کفایت می کند.

(استفتائات موجود در واحد پاسخ به سوالات)

آیت الله نوری همدانی (دام ظلّه):

اگر در بین آن ها غسل جنابت باشد و به قصد آن غسل کند غسل های دیگر ساقط می شود اما اگر غیر جنابت را نیّت کند کفایت از سایر غسل ها نمی کند.

(توضیح المسائل، 1386، ص 66، م 390

التعلیقات علی کتاب العروة الوثقی، ص 63)

آیت الله وحید خراسانی (دام ظلّه):

کفایت می کند.

(توضیح المسائل، 1383، ص 260، م 395

منهاج الصالحین، 1386، ج2، ص 63 م 211)

abas بازدید : 16 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

 کاشت ناخن در کشور رواج پیدا کرده است. کسانی که به این کار مبادرت می ورزند هرکدام دلایلی برای انجام این عمل دارند. نداشتن ناخن و زیباتر شدن آن، از جمله این دلیل است
نظر مراجع درباره کاشت ناخن مصنوعی
 برای عده ای از بانوان که در کاشتن ناخن تردید دارند، سوالاتی نظیر صحیح بودن غسل و وضو و هم چنین صحت انجام این عمل از نظر فقهی وجود دارد.
در  زیر، نظر 5 تن از مراجع عظام تقلید در این باره را بخوانید.
 
 آیت الله خامنه ای
سوال:

1- کاشت ناخن مصنوعى براى بانوان چه حکمى دارد؟
2-اگر کسى ناخن مصنوعى بکارد، براى وضو و غسلش چه باید بکند؟

پاسخ:
1- کاشت ناخن فى نفسه اشکال ندارد و با فرض صدق زینت، باید از نامحرم پوشانده شود.
2- در صورت کاشت ناخن، براى وضو و غسل باید مانع ـ ولو با صرف هزینه ممکن ـ برطرف گردد و چنانچه می‌داند امکان برطرف‌کردن آن نیست و یا رفع آن با مشقّت غیر قابل تحمّل همراه بوده و یا ضرر قابل توجهى دارد، در وقت نماز باید وضو یا غسل را انجام دهد سپس مبادرت به این کار کند و وضو و غسل‌هاى بعدى را باید به‌صورت جبیره انجام دهد(یعنى با دست مرطوب مانع را مسح نماید)؛ اما در صورتى که امکان برطرف کردن آن ـ ولو در روز‌های بعد ـ باشد و برطرف نکند، وضو و غسل جبیره باطل خواهد بود.
  
آیت الله مکارم شیرازی
 سوال:

- لطفا بفرمایید کاشت ناخن توسط بانوان چه حکمی دارد و آیا میتوان با این نوع ناخن وضو گرفت و غسل کرد و نماز خواند ؟
 پاسخ:

  -کاشت ناخن مانع رسیدن آب به عضو می شود و وضو و غسل با آن باطل است.
  آیت الله صافی گلپایگانی
 سوال: 
 -کاشتن ناخن برای زنان چه حکمی دارد؟
 پاسخ:
- کاشتن ناخن به صورتی که برای وضو و غسل نتوانند آن را بردارند اشکال دارد ولی چنانچه شخصی مرتکب این عمل شده باشد، در صورت امکان، ناخن مصنوعی را بردارد و وضو و غسل به نحو معمول انجام شود و در صورت عدم امکان برداشتن ناخن، با همان حال وضو و غسل به عنوان جبیره انجام شود و احتیاطاً تیمّم هم کند.
 آیت الله سیستانی
سوال:

  -برخی خانمها ناخنهایشان را به قصد آرایش از حد طبیعی بلندتر می کنند و چون گاهی اوقات آنها می شکنند طبیبان روکشی تجویز می کنند که تا پاسی از روز روی ناخنها می ماند و با علم به این که آن روکش و یا لاک و "مانکور" مانع از رسیدن آب به هنگام غسل و وضو به ناخنهاست آیا استفاده خانمها از چنان روکش، لاک و یا مانکور جایز است و وضو و غسل با آن چطور است؟

پاسخ:
 -غسل و وضو با چنان چیزی که مانع از وصول آب می شود صحیح نیست و ناگزیر باید آنها را برای انجام غسل و وضوی صحیح زایل و پاک کرد و قصد آرایش، مجوّز چنان کاری نمی شود.
 
  آیت الله بهجت
سوال: 
1- حکم شرعى کاشتن ناخن مصنوعى را بیان فرمایید.
2- در هر حال اگر کسى ناخن مصنوعى بکارد، وظیفه اش در وضو و غسل چیست؟
 
 پاسخ:
1- شخصى که اصلاً ناخن ندارد و مى خواهد ناخن مصنوعى بکارد، آن ناخن جزو بدن او نمى شود، چون رشد و نموّ ندارد و از اوّل این کاشتن جایز نیست، چون اضطرار ندارد.
2- در وضو و غسل اشکال پیدا مى شود و در داخل وقت نماز، ضایع نمودن امر واجب محسوب مى شود و قبل از وقت نماز هم خلاف احتیاط است؛ ولى اگر این کار را کرد و هنگام وضو یا غسل امکان بیرون آوردنِ آن نبود، باید در مسح و غسل عمل به جبیره کند.

abas بازدید : 20 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)
زکات فطره به قدری اهمیت دارد که اگر سرپرست خانواده‌ای بعد از غروب آفتاب از دنیا برود، فطره او و نانخورهایش را از مال او پرداخت می‌کنند.

احکام و مسائل فقهی زکات فطره
پرداخت فطریه در ماه رمضان صحیح نیست

حجت‌الاسلام مرتضی کیوانی (کارشناس فقهی): یکی از این واجبات مالی که در هر سال بعد از اتمام ماه مبارک رمضان واجب می‌شود «زکات فطره» است که در این یادداشت به احکام فقهی آن می‌پردازیم.

* زکات فطره بر چه کسانی واجب است؟
اگر کسی موقع غروب شب عید فطر (که فردای آن شب، روز عید است) بالغ، عاقل و هوشیار باشد و همچنین فقیر نباشد باید برای خود و همه کسانی که نانخور او هستند (یعنی در نظر مردم تحت سرپرستی اقتصادی او هستند و روزگارشان از دارایی او تامین می‌شود) زکات فطره پرداخت کند.

حتی اگر نامسلمان هم نانخور مسلمان باشد باید به ازای او هم زکات فطره پرداخت شود.

* قصد قربت در پرداخت زکات فطره
چون زکات فطره از عبادات مالی است، باید با قصد قربت به پروردگار پرداخت شود.

* زکات کسانی که سرپرست خود را از دست داده‌اند
زکات فطره به قدری اهمیت دارد که اگر سرپرست خانواده‌ای بعد از غروب آفتاب از دنیا برود فطره او و نانخورهایش را از مال او پرداخت می‌کنند. اما اگر قبل از غروب آفتاب وفات کند لازم نیست فطره شخص وفات شده یا نانخورهایش را از مال او بدهند ولی اگر ورثه، فقیر نباشند فطره هر یک از آنها بر خودشان واجب است.

* مقدار زکات فطره
زکات فطره به ازای هر نفر سه کیلو (یک صاع) گندم یا جو یا خرما یا برنج یا کشمش یا ذرت و مانند آن است.

البته بهتر است موردی را از میان اینها انتخاب کند که اکثر مردم آن منطقه یا شهر از آن بیشتر تناول می‌کنند. (برخی از مراجع تقلید، مقدار یک صاع را بیش از سه کیلو می‌دانند که مقلدین آنها باید مراعات کنند.)

انسان می‌تواند پول یکی از این اجناس را به فقیر بدهد که امسال (1392 خورشیدی) با توجه به تفاوت قیمت گندم آزاد در استانهای مختلف برای هر نفر، حدود سه هزار تومان است.

اما نظر تفصیلی مراجع معظم تقلید:

حضرت آیت‌الله سیدعلی خامنه‌‌ای
میزان زکات فطره امسال بر مبنای گندم، برای هر نفر حداقل 3 هزار و 500 تومان است.

آیت‌الله وحید خراسانی
زکات فطریه امسال بر اساس قوت غالب گندم برای هر نفر مبلغ 3 هزار و 500 تومان، معادل 3 کیلوگرم گندم و براساس قوت غالب برنج، کشمش، جو، خرما و مانند آن بستگی به قوت محلی هر کس دارد.

آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی
بر مبنای قوت غالب گندم مبلغ 3 هزار تومان، و در تهران 3500 تومان و بر اساس قوت غالب برنج، مبلغ 15 هزار تومان اعلام می‌شود.

آیت‌الله لطف‌‌الله صافی گلپایگانی
مؤمنان مبلغ معادل 3 کیلوگرم گندم را به عنوان قوت غالب بپردازند.

آیت‌الله سیدعلی سیستانی
میزان زکات فطره امسال بر مبنای گندم، برای هر نفر حداقل 3 هزار و 600 تومان است.

آیت‌الله عبدالله جوادی آملی
میزان زکات فطره امسال بر مبنای گندم، برای هر نفر حداقل 3 هزار تومان و بر مبنای برنج بر اساس قیمت برنج مصرفی و یا مبلغ متعارف بازار به هر قیمتی که می‌توانند مبلغ 3 کیلو برنج را پرداخت کنند.

* وقت پرداخت زکات فطره
پرداخت فطره در ماه رمضان صحیح نیست (دقت شود!)

پس اگر کسی در ماه مبارک رمضان، زکات فطره پرداخته است، باید دوباره بعد از اتمام ماه مبارک رمضان پرداخت کند.

در روز عید اگر کسی می‌خواهد نماز عید بخواند باید احتیاطاً قبل از نماز عید، زکاتش را پرداخت کرده باشد اما اگر قصد ندارد نماز عید بجای آورد تا اذان ظهر روز عید فطر وقت دارد تا زکاتش را بپردازد.

اما اگر کسی در این مدت زکاتش را پرداخت نکرد باید در اولین وقت ممکن، پرداخت کند ولی نیت اداء یا قضا نکند.

* فقیر کیست؟
چنانکه گفته شد پرداخت زکات فطره بر فقرا واجب نیست و همچنین بی‌نیازان هم باید زکات خود را به فقرا بپردازند، پس باید فقیر را از نظر شرعی شناخت.

فقیر کسی است که خرج متعارف یک ساله خود و اهل و عیالش را (به صورت یک‌جا یا بطور متناوب) ندارد.

بنابراین اگر کسی هم اکنون خرجی یک سال را ندارد ولی بی‌کار هم نیست و ماهانه درآمد دارد فقیر حساب نمی‌شود اما کسی که به اندازه خرج یک سال دارایی ندارد و بیکار هم هست فقیر محسوب می‌شود ولی شخص بیکاری که خرج یک سال آینده را دارد فقیر حساب نمی‌شود.

* نان خور (عیال) کیست؟
نانخورهای یک نفر تمام کسانی هستند که از لحاظ اقتصادی و خورد و خوراک، وابسته به دارایی او هستند یعنی امور اقتصادی و خورد و خوراک آنان از دارایی او تامین می‌شود.

در نانخور بودن فرقی ندارد که نانخور بزرگ یا کوچک، مسلمان یا غیر مسلمان، عاقل یا غیر عاقل باشد.

* فطره بچه در شکم مادر
بچه‌ای که در شکم مادر است فطره ندارد یعنی در واقع، نانخور کسی حساب نمی‌شود.

* فطره مسافران، بیماران، سرباز و کارگران
اگر نانخور کسی در مسافرت باشد سرپرست او باز هم باید فطره او را بدهد مگر آنکه در محل مسافرت چندین روز مهمان کسی باشد که نانخور او محسوب شود که در این صورت فطره بر میزبان واجب است.

فطره بیمارانی که در بیمارستان‌ها هستند بر عهده سرپرست اقتصادی آنهاست.

سربازانی که در پادگان‌ها و مرزهای کشور مشغول خدمت به اسلام و وطن هستند نانخور دولت حساب نمی‌شوند و فطره آنها بر کسی واجب است که سرپرستی آنها را بر عهده دارد مثلا بر عهده پدر آنهاست. اما اگر سرپرست ندارند و فقیر هم نیستند بر خودشان واجب است و اگر فقیر باشند فطره آنها بر کسی واجب نیست.

کارگرانی که از طرف کارفرمای خویش، غذا دریافت می‌کنند یا پرستارانی که در بیمارستانها کار می‌کنند و همه کسانی که شرایط مشابه دارند، زکاتشان برعهده کارفرما یا بیمارستان نیست چون غذا قسمتی از حقوق آنها محسوب می‌شود.

* فطره نوزاد و دختری که تازه به خانه شوهر می‌رود
اگر دختری قبل از غروب آفتاب به خانه شوهر برود یعنی بعد از گذران دوران عقد رسما زندگی مشترک را در خانه شوهر آغاز می‌کند فطره‌اش برعهده شوهر است چون نانخور پدرش حساب نمی‌شود. اما اگر بعد از غروب آفتاب ماه مبارک رمضان به خانه شوهر برود زکاتش بر پدر (سرپرست قبلی) واجب است.

نوزاد اگر قبل از غروب آخرین روز ماه مبارک رمضان به دنیا آمده زکاتش بر عهده پدرش است اما اگر پدر ندارد کسی که خرجی مادرش را می‌دهد باید زکات او را بدهد.

فطره نوزادی که بعد از غروب آخرین روز ماه رمضان، به دنیا آمده در آن سال بر عهده هیچ کس نیست.

* فطره کسی که سرپرستش فطره نمی‌پردازد
کسی که نانخور دیگری است واجب نیست فطره خودش را بدهد بلکه اگر بدون اجازه سرپرست پرداخت کند سرپرست هم دوباره باید پرداخت کند اما اگر با اجازه سرپرستش بپردازد، همان یک بار که خودش پرداخته کافی است.

اگر سرپرست کسی زکات فطره او را پرداخت نکند در نظر مبارک امام خمینی (قدس سره) فطره بر خودش واجب نمی‌شود. (البته در نظر برخی از علما اگر فقیر نیست فطره خود را احتیاطا بپردازد.)

* فطره مهمان شب عید فطر
آراء مراجع معظم تقلید در مورد مهمانی که قبل از غروب شب عید فطر وارد منزل صاحب خانه می‌شود متفاوت است.

برخی از علمای فعلی، مهمانی را که برای همان یک وعده افطار در خانه صاحب‌خانه است، نانخور حساب نمی‌کنند و زکاتش را بر خودش واجب می‌دانند نه بر میزبان اما فتوای مبارک امام خمینی(رحمت الله علیه) این است که فطره مهمانى که پیش از غروب شب عید فطر با رضایت صاحبخانه وارد شده و نانخور او حساب مى‌شود، بر او (یعنی بر میزبان) واجب است.

اما اگر مهمان بعد از غروب آخرین روز ماه مبارک رمضان وارد خانه میزبان شود زکاتش به عهده صاحبخانه نیست.

اگر کسی چند روز قبل از عید فطر، وارد خانه میزبان شده (مثل مسافری که در خانه اقوامش ساکن می‌شود) و مهمان آنهاست و تا غروب آفتاب هم همچنان مهمان آنان محسوب می‌شود در نظر همه علما نانخور میزبان است و فطره‌اش بر عهده میزبان است.

* فطره سادات و غیر سادات
کسی که سید نیست نمی‌تواند فطره خود یا نانخورهایش را به سید بپردازد.

ملاک، سید بودن یا نبودن سرپرست خانواده است بنابراین اگر کسی که سید نیست عهده‌دار مخارج مادر سیده‌اش هست باید تمام زکات فطره‌اش را به غیر سادات بدهد. همچنین اگر کسی که سید نیست فرزند یتیم سادات را به فرزندی قبول کرده باشد باید فطره را به غیر سادات بدهد.

اما سادات می‌توانند فطره خود و عیالشان را به سادات و یا غیر سادات بپردازند. در مورد ایشان هم ملاک سرپرست خانوار است حتی اگر اشخاص غیر سید تحت تکفل او باشند.

* فطره کسی که از فقرا طلبکار است
اگر کسی هنگام غروب آفتاب از فقیری طلبکار باشد می تواند طلب خود را بابت زکات فطره حساب کند.

* مصرف زکات فطره
بنابر نظر امام راحل و برخی مراجع معظم تقلید می‌توان زکات فطره را در همه هشت موردی که زکات مال در آن مصرف می‌شود مصرف کرد. ( دقت شود زکات مال غیر از زکات فطره است و بر صاحبان گندم، جو، خرما، کشمش، گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره واجب می‌شود)

آن موارد عبارتند از1.فقرا 2.مساکین یعنی کسانی که وضعشان از فقرا هم بدتر است 3.مسافرانی که در راه مانده و خرج بازگشت را ندارند 4.بدهکارانی که نمی‌توانند قرض خود را بدهند 5.فی سبیل الله یعنی در همه کارهای خیر که نفع آن به عموم مسلمین برسد مانند ساخت و تعمیر مسجد، راه، پل، مدرسه و بیمارستان و غیر اینها 6.کافرانی که با دادن زکات به اسلام ترغیب می‌شوند یا در جنگ به مسلمانان کمک می‌کنند 7.پرداخت به نائب امام یا کارمندان حکومت اسلامی که مامور جمع آوری زکات و رساندن آن به نیازمندان است.

البته پرداخت آن به فقرای شیعه بهتر است.

برخی از مراجع تقلید عقیده دارند که زکات فطره مخصوص فقرا و مساکین شیعه است و نمی‌توان آن را در شش مورد دیگر مصرف کرد. بنابراین خوب است همه مومنین زکات فطره خود را صرف فقرای شیعه مذهب بکنند.

مستحب است انسان زکات فطره را ابتدا به خویشان فقیر بدهد و اگر آنها فقیر نباشند به همسایه فقیر یا اهل علم و فضیلت و تقوا که فقیر هستند بدهد.

* زکات دادن به گناهکار
فقیری که زکات می‌گیرد لازم نیست عادل باشد و به فقیر فاسق هم می‌شود زکات داد. (فاسق کسی است که یک بار گناه کبیره کرده و توبه هم نکرده است یا بیش از یک بار گناه صغیره مرتکب شده ولی هنوز توبه نکرده است.)

* پرداخت زکات به شرابخوار و کسی که آشکارا گناه می‌کند
پرداختن زکات به شرابخوار یا کسی که آشکارا و در میان همگان گناه می‌کند (هر گناهی) صحیح نیست هرچند که زکات را در معصیت هم خرج نکند همچنانکه برخی از علما، دادن زکات به بی نماز را صحیح نمی‌دانند.

* پرداخت زکات به کسی که آن را در گناه مصرف خواهد کرد
اگر انسان بداند که فقیر زکات را در راه معصیت خرج خواهد کرد نباید به او زکات بدهد و اگر بدهد باید دوباره به فقیر دیگری بپردازد.

بنابراین دادن زکات به فقیری که آنرا صرف مواد مخدر یا پرداخت هزینه‌های گناهانش می کند جایز نیست.

* مقدار زکاتی که به یک فقیر می‌توان داد
نباید مقداری کمتر از زکات یک نفر یعنی کمتر از سه کیلو یا قیمت آن را به یک فقیر داد بنابراین نباید مثلا دو کیلو از زکات را به یک فقیر و یک کیلوی دیگر را به فقیر دیگر بدهند. از طرف بیشینه هم نباید بیش از خرج یک سال را به یک فقیر داد.

* پرداخت زکات فطره به غیر فقیر
اگر بعد از پرداخت فطره بفهمد که گیرنده زکات اصلا فقیر نبوده، اگر عین آن زکات هنوز باقی مانده می‌تواند آنرا پس گرفته و به فقرا بدهد اما اگر زکات در دست آن شخص از بین رفته یا مصرف شده باشد یا به هر علت آنرا پس نگیرد باید دوباره زکات را به فقرا بپردازد.

* عوض کردن پول یا جنسی که برای زکات کنار گذاشته شده
انسان نمی‌تواند پول یا جنسی را که برای زکات کنار گذاشته با پول یا جنس دیگری عوض کند بلکه باید همان را بپردازد.

البته اگر به هر علت آن جنس یا پول از بین برود مثل اینکه فاسد شود یا دزد آن را ببرد باید مال دیگری، جایگزین آن کند.

* انتقال زکات به شهر دیگر
در نظر بسیاری از علما انتقال زکات فطره از شهر پرداخت کننده آن به شهر دیگر صحیح نیست.

abas بازدید : 18 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

پرسش :

ديدگاه قرآن را درباره برزخ و خصوصيات آن تشريح فرمائيد؟

 

پاسخ :

برزخ در لغت و اصطلاح: واژه برزخ در اصل به معني چيزي است كه در ميان دو شيء حائل مي‌شود و نمي‌گذارد به هم برسند.[1]

 

به حسب اصطلاح به عالمي كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته است، برزخ گفته مي‌شود. از عالم برزخ به عالم ارواح، ‌عالم قبر، و عالم مثالي[2] نيز تعبير مي‌شود.

 

برزخ از ديدگاه قرآن: از آيات، استفاده مي‌شود كه انسان، بعد از مرگ و پيش از برپايي قيامت، دوراني زياد در عالم قبر و برزخ مي‌گذراند.

 

«ومن ورائهم برزخٌ الي يوم يبعثون»[3] (... و پشت سر آنها برزخي است، تا روزي كه برانگيخته مي‌شوند.)

 

آيه شريفه دلالت روشني بر وجود چنين عالمي دارد و تنها آيه ‌اي است كه كلمه برزخ را به صراحت بيان نموده است.

 

پس مراد به اين برزخ، عالم قبر است و مردم در آن عالم كه عالم بعد از مرگ است، زندگي مي‌كنند، تا قيامت برسد.[4] و تعبير «الي يوم يبعثون» (تا روز قيامت)، گواه بودن برزخ ميان دنيا و آخرت است.[5]

 

اين آيه مباركه تنها وجود عالمي را بنام «برزخ» اثبات مي‌كند، اما در آن، حيات وجود دارد يا نه؟ ساكت است و لكن از آيات ديگري استفاده مي‌شود كه در آن منشاء حيات واقعي براي انسان وجود دارد، كه آن را بيان مي‌نمائيم.

 

«ولا تقولو لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون» (به آنها كه در راه خدا كشته شدند مرده مگوئيد بلكه آنها زنده ‌اند ولي شما نمي‌فهميد.)

 

آيه فوق از دلائل روشن اثبات جهان برزخ است و به روشني بر اين كه بعد از زندگي دنيا، و قبل از قيامت زندگي به نام «برزخ» هست،[6] دلالت مي‌كند، و مي‌رساند كه شهيدان در راه خدا پس از مرگ زنده ‌اند ولي زندگي و كيفيت آن براي ما قابل درك نيست.

 

پس آيه شريفه مي‌تواند از ادله اثبات برزخ باشد، و هم دليل بر وجود حيات واقعي در آن عالم است.

 

«قالوا ربّنا امتّنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل إلي خروج من سبيلٍ»[7] (آنها مي‌گويند: پروردگارا ما را دوبار ميراندي و دوبار زنده كردي، اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهي براي خارج شدن از دوزخ وجود دارد؟)

 

در اين كه منظور از «دوبار ميراند» و «دوبار زنده كردن» چيست؟ مفسران چندين تفسير ذكر كرده ‌اند كه از ميان همه اين تفاسير، اين تفسير مناسب است كه منظور از دو بار، ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است. و منظور از دو مرتبه احياء، احياي برزخي و احياي در قيامت است.[8] و[9]

 

پاداش و عذاب برزخ: در آيات قرآني به پاداش و نعمت و عذاب جهان برزخ اشاره شده است، يعني در برزخ نيز بهشت و دوزخ برزخي داريم كه شهيدان و مؤمنان پيشرو در آن متنعم و طاغيان و كافران گرفتار عذابند. نمونه بارز، پاداش شهيدان است كه در قرآن مجيد آمده است: «شهدا زنده ‌اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي‌شوند»[10] البته روشن است كه شهيدان خصوصيتي ندارند، چرا كه قرآن گروهي از صالحان و خاصان را همين طور از آنها شمرده است.[11]

 

با اين آيه شريفه كه «قيل ادخل الجنَّه قال يا ليت قومي يعلمون»[12] (درباره‌ي مجاهدي كه جان بر كف به نام حبيب نجار[13] نازل شده است. مسلماً اين بهشت، بهشت جاويدان رستاخيز نيست، بلكه بهشت برزخي است. چون كه بر طبق آيات ورود در آن بهشت جاويدان رستاخيز، در قيامت پس از حساب محشر صورت خواهد گرفت و هنوز كسي داخل آن نشده است.

 

و يا در مورد عذاب و دوزخ برزخي، خداوند متعال درباره طاغيان همچون آل فرعون مي‌فرمايد: «مجازات دردناك آنها همان آتش است كه هر صبح و شام بر آتش عرضه مي‌شوند، و روزي كه قيامت برپا مي‌گردد و دستور مي‌دهد، آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد.»[14]

 

از آنجا كه آيه شريفه مي‌فرمايد: كه آنها صبح و شام بر آتش عرضه مي‌شوند، اما در قيامت آنها را وارد اشد عذاب مي‌كند، اين به خوبي دلالت دارد كه عذاب اول عذاب برزخي است كه بعد از اين دنيا و قبل از قيام قيامت است، و كيفيت آن عرضه و نزديكي به آتش دوزخ است، و عذاب دوم مربوط به دوزخ در روز رستاخيز است كه هنوز كسي وارد آن نشده است.[15]

 

و درباره‌ي قوم نوح چنين آمده است: «... اغرقوا فادخلوا ناراً...»[16] يعني قوم نوح به خاطر خطاهاي زيادي كه داشتند غرق شدند و داخل آتش شدند.

 

مراد از اين داخل آتش شدن همان آتشي است كه در برزخ است.

 

نتيجه بيان اين آيات اين شد، بهشت و دوزخ ديگري در عالم برزخ است كه نمونه ‌اي از بهشت و دوزخ رستاخيز است. چنانكه در روايات امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ در مورد قبر وارد شده است: «قبر باغي از باغ‌ هاي بهشت است نام حفره ‌اي كه حفره‌ هاي برزخ.»[17]

 

خصوصيات برزخ:

الف) از روايات بسياري استفاده مي‌شود هنگامي كه انساني را در قبر گذاشتيد دو فرشته از فرشته‌ هاي الهي به نام‌ هاي نكير و منكر به سراغ او مي‌آيند، و از اصول عقايد او، توحيد و نبوت و ولايت، و از چگونگي مصرف كردن عمر در طرق مختلف، و طريق كسب اموال و مصرف آنها از او سئوال مي‌كنند.[18]

 

ب) فشار قبر: به نظر مي‌رسد كه فشار قبر اولين نقطه كيفرهاي عالم برزخ است. و طبق روايات زيادي وجود فشار قبر امري مسلم است. چنانكه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمودند: «هيچ مؤمني نيست مگر اين كه فشاري در قبر دارد.»[19]

 

ج) ارتباط برزخ با اين جهان: روايات متعددي وجود دارد كه نشان مي‌دهد روح به هنگام انتقال به عالم برزخ به كلي از دنيا بريده نمي‌شود، بلكه گهگاه با آن ارتباط برقرار مي‌كند.

 

محتواي يكي از روايات اين است كه «افراد با ايمان، و حتي افراد بي‌ايمان گهگاه به ديدار خانواده خود مي‌آيند. مؤمنان تنها خوبي‌ها و خوشي‌ هاي خانواده خود را مي‌بينند و خوشحال مي‌شوند، و كافران تنها بدي‌ها و ناخوشي‌ها را و غمگين مي‌شوند.»[20]

 

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازي، ج5، انتشارات امير المؤمنين، قم.

2. الميزان، سيد محمد حسين طباطبائي، ج15، انتشارات مؤسسه الاعلمي، بيروت.

3. معاد، سيد عبدالحسين دستغيب، انتشارات دار الكتاب، قم.

4. معاد، محسن قرائتي.[1]. قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، ج1، ص181.

[2]. برزخ را عالم مثالي مي‌گويند چون مثل اين عالم است البته از لحاظ صورت و شكل ولي از لحاظ ماده و خواص و خصوصيات فرق مي‌كند. «ر.ك: دستغيب، معاد، ص32.»

[3]. مؤمنون/100.

[4]. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1397 هـ ق، ج15، ص68. طبرسي، فضل، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء تراث العربي، 1379 هـ ق، ج4، ص118.

[5]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالکتاب الاسلاميه، 1353 هـ ش، ج14، ص315.

[6]. الميزان، ج1، ص347، تفسير نمونه، ج1، ص521، پيام قرآن، ج5، ص448، مجمع البيان، ج1، ص236.

[7]. مؤمن/11.

[8]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، داراکتاب الاسلاميه، ج24، ص 43، ج24، ص43.

[9]. آيات ديگر پيرامون عالم برزخ، سوره آل عمران آيه 169ـ170؛ سوره مؤمن آيه 46ـ47؛ سوره نوح آيه 25؛ سوره روم آيه 55.

[10]. آل عمران/169.

[11]. نساء/ 69؛ كه صديقين و شهدا و صالحان در كنار هم آورده شده است.

[12]. يس/26.

[13]. ر.ك، تفسير نمونه، ج18، ص348.

[14]. مؤمن/46.

[15]. مکارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه، تهران، داالکتب الاسلاميه، ج24، ص115.

[16]. نوح/25.

[17]. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1397 هـ ق، ج20، ص 109.

[18]. مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفا، 1404 هـ ق، ج6، ص 212، باب 8، احوال برزخ و ... .

[19]. همان، ص 221.

[20]. کليني، محمد؛ اصول کافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1365 هـ ش، ج3، ص 230، حديث 1.

abas بازدید : 20 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

مردم! شما چونان مسافران در راهید که در این دنیا فرمان کوچ داده شدید. دنیا، خانه اصلی شما نیست؛ پس به جمع ‏آوری زاد و توشه بپردازید. آگاه باشید این پوست نازک تن، طاقت آتش دوزخ را ندارد؛ پس به خود رحم کنید ...

در نظر سطحى، مرگ نابودى انسان است و زندگى او تنها به همین زندگى چند روزه و در میان زایش و درگذشت محدود می باشد، اما اسلام مرگ را انتقال انسان از یک مرحله زندگى به مرحله دیگرى تفسیر می کند. به نظر اسلام، انسان زندگانى جاویدانى دارد که پایانى براى آن نیست و مرگ که جدایى روح از بدن است، وى را به مرحله دیگرى از حیات وارد می کند که کامروایى و ناکامى در آن، بر پایه نیکوکارى و بدکارى در مرحله زندگى پیش از مرگ استوار می باشد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: «گمان مبرید که با مردن نابود می شوید؛ بلکه از خانه اى به خانه دیگرى منتقل می شوید».(1)

انسان پس از مرگ، از جهت اعتقاداتى که داشته و اعمال نیک و بدى که در این دنیا انجام داده است، مورد بازپرسى خصوصى قرار می‌گیرد و پس از محاسبه اجمالى طبق نتیجه‌اى که گرفته شد، به یک زندگى شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم گردیده و با همان زندگى در انتظار روز رستاخیز عمومى به سر می‌برد.(2)

حال انسان در زندگى برزخى به حال کسی شبیه است که براى رسیدگى اعمالى که از وى سرزده، به یک سازمان قضایى احضار می شود و مورد بازجویى و بازپرسى قرار می گیرد، به تنظیم و تکمیل پرونده اش می پردازند، آنگاه در انتظار محاکمه در بازداشت به سر می برد. روح انسان در برزخ، به صورتى که در دنیا زندگى می کرد، به سر می برد؛ اگر از نیکان است، از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقربان درگاه خدا برخوردار می شود و اگر از بدان است، در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین و پیشوایان ضلال می گذراند.

روز قیامت، یکی از روزهای بسیار مهم و حساسی است که هر انسانی در پیش رو دارد. امام علی علیه ‏السلام درباره این مسئله فرموده است: «ای بندگان خدا! شما را به پرهیزکاری سفارش می‏ کنم که عامل کنترل و مایه استواری شماست. پس به رشته ‏های تقوا چنگ زنید و به حقیقت‏ های آن پناه آورید تا شما را به سر منزل آرامش، جایگاه ‏های وسیع، پناهگاه‏ های محکم و منزلگاه ‏های پر عزت برساند، در روزی که چشم ‏ها خیره می‏ شود و همه جا در نظر انسان تاریک است و گله ‏های شتر و مال و اموال فراوان فراموش می ‏گردد؛ زیرا به هنگام قیامت، به گونه‏ای در صور اسرافیل می ‏دمند که قلب ‏ها از کار می ‏افتد، زبان ‏ها باز می ‏ایستد، کوه ‏های بلند و سنگ‏ های محکم فرو می‏ ریزد و قسمت‏ های سخت آن، نرم چون سرابی می ‏ماند، کوهستان ‏ها با زمین هموار می ‏گردد؛ چنان که نه پستی و نه بلندی موجود است. پس در آن هنگام نه شفاعت‏ کننده ‏ای است که شفاعت کند و نه دوستی که نفع رساند و نه پوزش خواستن سودی دارد».(3)

قیامت، دادگاه الهی
قیامت روزی است که انسان، در دادگاه عدل الهی باید پاسخگوی همه اعمال و رفتار خویش باشد. در این دادگاه، عذرهای بیهوده، دروغگویی و ادعاهای باطل ناممکن است؛ زیرا هر کس حقیقت اعمال خویش را به طور مستقیم مشاهده می ‏کند و خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله، مۆمنان و نیز اعضاء و جوارح او، بر اعمال او شهادت می ‏دهند و راهی برای فرار از کرده خویش نخواهد داشت. امام علی علیه السلام فرموده است: «آن گاه که زمین سخت بلرزد و نشانه ‏های هولناک قیامت تحقق پذیرد و پیروان هر دینی به آن ملحق شوند و هر پرستش‏ کننده به معبود خود و هر اطاعت کننده ‏ای به فرمانده خود رسد، نه چشمی بر خلاف عدالت گشوده و نه قدمی بر خلاف حق، آهسته بر زمین نهاده می ‏شود. در آن ‏روز چه دلیل ‏هایی که باطل می ‏گردد و عذرهایی که پذیرفته نمی ‏شود. پس در جست‏ و جوی عذری باش که پذیرفته شود و دلیلی بجوی که استوار باشد. از دنیای فانی برای آخرت جاویدان توشه بردار و برای سفر آخرت وسایل لازم را آماده کن».(4)

   حسابرسی در قیامت

یکی از مراحل قیامت، مرحله حساب است. این، یکی از مواقف و منازل قیامت است؛ یعنی از اعمال و رفتاری که انسان در دنیا نموده است، حساب می کشند، و به آن ها رسیدگی می کنند: « لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ»؛ « آنچه در آسمان ها و زمین است، از آنِ خداست و (از این رو) اگر آنچه را در دل دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه می ‏کند. سپس هر کس را بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، می ‏بخشد و هر کس را بخواهد (و مستحق باشد)، مجازات می‏ کند و خداوند به همه چیز قدرت دارد».(5) امام علی علیه السلام در این باره فرموده است:

 

« قیامت، روزی است که خداوند همه انسان ‏های گذشته و آینده را برای رسیدگی دقیق حساب و رسیدن به پاداش اعمال، گرد آورد. پس همه فروتنانه به پاخیزند، در حالی که عرق از سر و رویشان و کنار دهانشان جاری است و زمین زیر پایشان لرزان است. نیکو حال‏ ترین آنان، کسی است که جای گذاشتن دو پایش را پیدا کند یا جایی برای آسوده ماندن بیابد».(6)
 
ضرورت یاد قیامت و عذاب الهی
مـسأله ایـمـان بـه قـیـامـت، از مـسـائل ریـشـه اى و زیـر بـنـایـى اعمال و کردار انسان هاست و قسمت عمده اى از مصالح مردم و اجتماع به آن وابسته است. پس از اعتقاد به قیامت، مسئله توجه و تنبه همیشگى نسبت به آن، از اهمیت خاصى برخودار است و براى پا برجا بودن و استوارى در راه اطاعت خدا و سعادت، لازم و ضرورى است.

انـسـان اغلب در دوران زنـدگـى دنـیـا، از هـدف اصـلى غـافـل مى شود و به گونه اى رفتار مى کند که گویى، همیشه در دنیا خواهد ماند. یاد مرگ و قـیـامـت، مـایـه تـذکـر و تـنـبـه اسـت کـه هـدف را فـرامـوش نـکـنـد و اعـمـال و تصمیم هاى خویش را با توجه به هدف تنظیم کند. از این رو، در روایات بسیارى، یاد مـرگ و قـیـامـت مـورد تـشـویـق قـرار گـرفـتـه اسـت؛ به طـور قـطـع فـرد عـاقل، زندگى حقیقى خود را با زندگى خیالى دنیایى عوض نمى نماید. همچنین یاد مرگ و قـیـامـت، زنـدگـى دنـیا را از انسان سلب نمى کند؛ بلکه به آن معناى دیگر و جهت درست مى دهد. آیـات و روایـات، بـا تعبیرات مختلف، انسان را به یاد آورى مرگ و قیامت توصیه و از عواقب غفلت و بى توجهى به آن، برحذر مى دارد. امام علی علیه ‏السلام در سخنانی، راجع به شدت عذاب الهی و آتش دوزخ می‏فرماید: «مردم! شما چونان مسافران در راهید که در این دنیا فرمان کوچ داده شدید. دنیا، خانه اصلی شما نیست؛ پس به جمع ‏آوری زاد و توشه بپردازید.

 

آگاه باشید این پوست نازک تن، طاقت آتش دوزخ را ندارد؛ پس به خود رحم کنید. شما مصیبت‏ های دنیا را آزمودید، آیا ناراحتی آدمی را بر اثر خاری که در بدنش فرو رفته یا ریگ‏ های داغ بیابان او را رنج داده دیده ‏اید؟ پس چگونه می ‏شود تحمل کرد که در میان دو طبقه آتش، در کنار سنگ‏ های گداخته، هم ‏نشین شیطان باشید؟ آیا می ‏دانید وقتی مالک دوزخ بر آتش غضب کند، شعله ‏ها بر روی هم می ‏غلتند و یکدیگر را می ‏کوبند و آن گاه که بر آتش بانگ زند، میان درهای جهنم به هر طرف زبانه می ‏کشد».(7)

امام علیه السلام در سخن دیگری فرموده است: «بدان! راهی پر مشقت و بس طولانی در پیش روی داری و در این راه، بدون تلاش بایسته و فراوان و زاد و توشه و سبک کردن بار گناه، موفق نخواهی بود. بیش از تحمل خود، بار مسئولیت بر دوش منه که سنگینی آن برای تو عذاب ‏آور است. اگر مستمندی را دیدی که توشه ‏ات را تا قیامت می ‏برد و فردا که به آن نیاز داری، به تو باز می ‏گرداند؛ کمک او را غنیمت بشمار و زاد و توشه را بر دوش او بگذار و اگر قدرت مالی داری، بیشتر انفاق کن و همراه او بفرست؛ زیرا ممکن است روزی در رستاخیز در جست‏ و جوی چنین فردی باشی و او را نیابی.

 

به هنگام بی‏ نیازی، اگر کسی از تو وام خواهد، غنیمت بشمار تا در روز سختی و تنگدستی به تو باز گرداند. بدان که در پیش روی تو، گردنه ‏هایی وجود دارد که در آن، حال سبکباران به مراتب بهتر از سنگین ‏باران است».(8)

 =============================
پی نوشت ها :       
1. بحارالانوار، ج3، ص161.
2. همان، ج2، باب البرزخ.
3. نهج البلاغه، خطبه 195.
4. همان، خطبه 223.
5. بقره: 284.
6. نهج البلاغه، خطبه 102.
7. همان، خطبه 183.
8. همان، خطبه 31.

abas بازدید : 22 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)

در این ترفند قصد داریم به معرفی نحوه ساخت یک فولدر با قابلیت های خاص بپردازیم. فولدری که پس از ورود به آن می توانید به کلیه تنظیمات ویندوز در گروه بندی های مختلف دسترسی داشته باشید. از این رو این فولدر را می توانیم یک فولدر جادویی بنامیم.
بدین منظور:
 

در هر محلی نظیر صفحه دسکتاپ یک فولدر جدید ایجاد کنید (با استفاده از راست کلیک بر روی فضای خالی و انتخاب New > Folder).
 

سپس عبارت زیر را عیناً Copy کرده و به عنوان نام فولدر قرار دهید:
 

Amozeshtarfandha.{ED7BA470-8E54-465E-825C-99712043E01C}
 

بر روی فولدر ایجاد شده به نام Amozeshtarfandha دوبار کلیک کنید.
 

در این فولدر جادویی می توانید تمامی تنظیمات ویندوز را در یک مکان در اختیار داشته باشید.

درباره ما
Profile Pic
تنهابرای فرج امام زمان (عج) و دیگر هیچ.. باتشکر از حضورتان پذیرای نظرات خوب شماییم یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست. سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران می خواهم از جور زمانه بگویم ، می خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته ام. آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان: مولای من می دانی چند سال است انتظار می کشم. از وقتی سخن گفته ام و معنای سخن خود را فهمیده ام انتظارت را می کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده. ... .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما وب سایت چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 95
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 66
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 78
  • بازدید ماه : 93
  • بازدید سال : 420
  • بازدید کلی : 5,986
  • کدهای اختصاصی

    اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

    سایت خدماتی بیست تولز

    کد دعای فرج آقا امام زمان ( عج )
  • ابزار جدول لیگ فوتبال

  • فال انبیاء

    
  • انجمن

  • استخاره آنلاین با قرآن کریم
    
    کد ذکر ایام هفته
    داستان روزانه
    داستان کوتاه روزانه

    سرکان در انتظار فرج(عج)

    وبلاگ-کد لوگو و بنر
    43623959974525752657.gif 48476894224911386688.gif